اجتماعی اسلامی متفرقه

اسلام یگانه امید بشر

نوشته شده توسط سید آصف هاشمی

اغواگری و فساد، امروز در جهان با شدت هرچه پیش‌تر ادامه دارد،
اما از آثار آشکار و نمایان تا این اندازه احساس می‌شود که علم برداران تمدنی که تا امروز امامت نوع بشر را به عهده گرفته‌اند، آخرین مراحل زندگی‌شان را می‌پیمائید، زمان آزمون و ابتلای آن‌ها رو به اختتام گراییده است و مطابق سنت الله، سبحانه و تعالي اکنون وقت آن فرارسیده که آن‌ها و تمدن جاهلی‌شان از نظم گیتی، رخت سفر بندند. قرن بیستم قرن ظهور ایدئولوژی‌ها بود که لیبرالیزم توأم با سرمایه‌داری و دموکراسی، اجتماعیت ملی (ناسیونال سوسیالیزم)، فاشیزم و اشتراکیت (کمونیزم) که تصادمشان جان میلیون‌ها انسان را گرفت، ثمره این ایدئولوژی‌های دجالی بود که در حقیقت هر یک از آن‌ها شعبه‌هایی هستند از تمدن واحد، اندیشه واحد، تصور واحد، تئوری واحد زندگی و بالاخره اساس واحد اخلاق است که این سه شعبه بر اساس آن اعمار گردیده‌اند، حیوان پنداشتن انسان، جهان را بی‌خدا قرار دادن اخذ قانون زندگی انسانی از علوم طبیعی و استحکام بنیان اخلاق بر تجربه و لزوم دید و خواهشات همه این‌ها اساس مشترک آن‌هاست، تفکیک و فرق بین آن‌ها تنها ازاین‌جهت است که این تمدن جاهلی قبل از همه آزادی فرد و انفرادی ملل را اساس دستور خود گذاشت که از آن توأم با حکومت‌های ملی، جمهوریت سرمایه دارای ایجاد گردید و تا مدت زیادی خون انسانیت را بی‌رحمانه مکید و آن‌را به ورطه تباهی کشاند، بعداً هنگامی‌که مصائب انسانی ناشی از ظلم و تعدی آن‌ها قوس صعودی‌اش را پیمود، همین تمدن نسخه انقلاب اشتراکی را برای مداوای این‌همه تبهکاری‌ها تقدیم نمود، اما اندکی نگذشت که ثابت گردید این مداوا نسبت به مرض اصلی مضرتر و خطرناک‌تر است، بالاخره این تهذیب تجویز دیگری اتحاد کرد که فاشیزم یا ناسیونال سوسیالیزم نامیده می‌شود و تجربیات چند سال ثابت ساخت که این فرزند آن ام الخبائث در فتنه‌انگیزی و آشوبگری نسبت به دو برادر قبلی‌اش نیز سبقت گرفته است.

همه‌مان شاهد بودیم که بریتانیا کبیر باآن‌همه قدرت خود و مفاسدی که انجام داد از بین رفت، روس باآنکه مردم اروپا با شنیدن نامشان از ترس می‌لرزیدند، آن‌چنان از صحن قدرت به دور زده شدند که برای هیچ‌کسی قابل‌باور نبود و اکنون آمریکا کسی‌که خود را ابرقدرت جهان می‌داند و خود را یکه‌تاز اقتصاد و سیاست در جهان می‌داند، امروز کم‌کم مرمی تفنگچه بالایش شلیک می‌شود و خون‌آلودش ساختند و از یکه‌تازی و زورگویی به‌سوی مصالحت و همکاری همه‌جانبه فریاد می‌زنند، میدانیم که همه این قدرت‌ها و یکه‌تازی‌ها طوری‌که می‌خواستند برایشان زمینه فعالیت درروی زمین مساعد گردید و تمام اوصاف و استعدادهای نهفته‌شان را به منصه اجراء گذاشتند، شاید قابلیت و استعدادی در آن‌ها باقی نمانده که آن‌را نشان نداده باشند، لذا امکان زیادی وجود دارد که عن‌قریب چهره‌هایشان از صحنه گیتی ناپدید شوند و این شکست بی‌سابقه چنان صورت گیرد که آن‌ها به‌دست خود و مراسم تجهیز و تدفینشان را ادا کنند، بعد هم امکان دارد که سایهی ظلمت یک‌بار دیگر به روی گیتی پهن شود، آن‌هم اینکه یأجوج‌ومأجوج روزبه‌روز طبق فرموده قرآن کریم درروی زمین به فساد بی افزایند،‌ {إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ} [الكهف: 94] ترجمه: “به تحقیق یأجوج‌ومأجوج درروی زمین فساد می‌کنند”. و جنگ ملحمه هم بسیار نزدیک است که قدم‌به‌قدم روزبه‌روز به آن نزدیک‌تر می‌شویم و این هم امکان دارد که این مفسدین به‌خاطر دفاع موقف خود تعمیر جدیدی به کار بیندازند،‌که از مشیت الهی در مورد این نمی‌دانیم.

آنچه انسانیت را از این فرجام ناهنجار می‌تواند نجات دهد، تنها و تنها یک تئوری صالح و قیام یک جماعت صالح است، بعد از ناکامی همه این نظریات نظریه‌ای که جهان می‌تواند امیدها و آرزوهایش را به آن وابسته سازد، تنها آن نظریه‌ای می‌تواند باشد که:

انسان را انسان قرار دهد نه حیوان، نظریه‌ای که درباره ذات خودرأی انسان را ارج دهد، نظریه‌ای که اندیشه انسانیتش از «اندیشه حیوانی» علوم غربی و «گنه‌کار طبیعی» مسیحیت و «مجبور تناسخ» هندوئیزم بلندتر باشد، نظریه‌ای که انسان را مختار مطلق و اشتر بی‌مهار نه پندارد، بلکه او را تابع اقتدار فوق‌العاده سلطان کائنات قرار داده و در برابر او مسئول و جواب ده قرار دهد. نظریه‌ای که انسان را پابند چنان اخلاقی سازد که از حق تعویض و تعدیل مطابق خواهشات خود، استفاده نکند.

تئوری که بتواند انسانیت را متحد و منسجم سازد و برای حیات اجتماعی، اصولی را به انسانی عرضه دارد که بر اساس آن عدالت واقعی و متوازن بین افراد و جماعت‌ها مستقر شود. نظریه‌ای که مقاصد بلندتر از مقاصد نفس پرستانه زندگی و معیاری بهتر از معیارهای قدر و قیمت ماده‌پرستانه به انسان بخشد.

وتوام بااین‌همه خصوصیات تئوری که در ارتقای علمی، عقلی و تمدنی نه‌تنها با انسان کمک و مساعدت کند، بلکه او را به نحو شایسته نیز رهنمونی کند و او را از نگاه مادی و اخلاقی به شاهراه ترقی سوق دهد.

چنین نظریه‌ای در جهان جز اسلام، چه چیز دیگری می‌تواند باشد؟ پس این ادعا کاملاً به‌جاست که اکنون مستقبل انسانیت، منحصر به اسلام است، کلیه نظریات و تئوری‌های ساخته انسان به ناکامی گراییده‌اند، در این شرایط، تنها اسلام ایدئولوژی و مسلکی است که توقعات فلاح انسان به آن وابستگی دارد، ایدئولوژی‌ای که امکان دارد به‌عنوان دین نوع بشر کسب شهرت کند و ایدئولوژی‌ای که انسان با پیروی از آن عوامل تباهی‌اش را نیست و نابود می‌کند.

اما از این مطالب چنین استنتاج‌ می‌شود که گیتی برای مفتوح‌شدن آماده است اما یک تمدن به این آسانی و به‌صورت آنی سقوط نمی‌کند که دیروز وجود داشت و امروز ناپدید گردد، افکار، اصول و روش‌های تمدن کهن و فرسوده تا مدت‌های درازی در قلوب مردم، در اذهان در علوم و آداب، تمدن و معاشرت، تأثیرش را زنده نگه می‌دارد، این اثر و نفوذ به‌خودی‌خود استیصال نمی‌گردد، بلکه ایجاب فعالیت می‌نماید، هکذا اعمار کاخ جدید بازی‌ای نیست که شما در گوشه انزوا بنشینید و آن عمارت خود احداث گردد، برای انجام این مأمول به نهضت عالی تنقیدی، تخریبی و تعمیری ضرورت است که ازیک‌طرف با نیروی فکر و دانش ریشه‌های تمدن گذشته را قلع‌وقمع کند و از جانبی دیگر علوم و فنون و آداب را با زیربنای ویژه فکری مجدداً مدون کند تا این‌که برجهان افکار آن‌قدر مسلط گردد که مردم به غور و تعمق و درک آن آغاز کنند و نظام تمدن و سیاست فرسوده و مبتذل را با نیرومندی باید شکست داده و از جانبی هم نظام اکمل تمدن و سیاست مبنی بر اصول خویش را عملاً باید تأسیس کند.

پس تنها این گفته کفایت نمی‌کند که اینجا تئوری‌ای سالم وجود دارد، بلکه توأم با تئوری سالم و صحیح به یک جماعت صالح نیز اکیداً ضرورت است، این جماعت غرض پیشبرد امورش به اشخاصی نیازمند است که بر این نظریه ایمان راستین داشته باشند خود در مقابل آن زانوی اطاعت او اذعان را خم کنند، بر مقرره‌ها و ضوابطی که ایمان‌دارند، خود به آن تن دردهند و مواظب آن باشد، به اخلاقی که ناصح و درست می‌خوانند، خود نمونه و مدل آن باشند، آنچه را فرض قرار می‌دهند، خود از آن التزام کنند و آنچه را حرام می‌پندارند خود از آن بر حذر و مجتنب باشند،، ارتباطشان را با نظام فاسد مزبور و پیروان آن باید منقطع ساخته همه منافع، لذت‌ها، آسایش‌ها و امیدهای وابسته با این نظام را پشت سر بگذارند و تدریجاً همه آن خساره‌ها، رنج‌ها و تکلیف‌ها و مصیبت‌هایی را که نتیجه لازمی آشوب و شورش علیه نظام حاکم بر جامعه‌اند باید متحمل شوند، سپس به اقداماتی باید متوسل شوند که برای امحا و نابودی تسلط و هژمونی نظام فاسد و قیام و استقرار نظام صالح ضروری است و درراه به ثمررسانیدن انقلاب از قربان‌های مالی دریغ نکنند، اوقات پربهایشان را درین راه باید به مصرف رسانند، از همه نیروها و استعدادهای فکری و جسمی نیز استفاده کنند و خطرات بازداشتشان و تبعید ضبط اموال و تباهی و هلاکت اهل‌وعیال را نیز باید متحمل شوند و اگر ایجاب کند از قربانی‌های جانی نیز دریغ نکنند، بدون این فداکاری‌ها و جان‌فشانی‌ها نه تا اکنون انقلابی در جهان به راه انداخته‌شده و نه می‌تواند به وقوع پیوندد، یک تئوری صحیح و شایسته تا وقتی‌که از حمایت یک چنین عناصر صادق الایمان و ورزیده مستفید نباشد، تئوری محض تا هراندازه‌ای که بلندپایه باشد جز اوراق کتاب درصحنه عملی نمی‌تواند پیاده شود.

شاید بگوئید بسیار مشکل است،‌ نه اصلاً مشکل نیست صرف همت والا نیاز است،به‌طور نمونه: حرکت‌های مفسد و باطل چطور به قدرت رسیدند؟ قدرت بریتانیا کبیر که حتی به‌خاطر یکه‌تازی و همتشان دو بار به افغانستان حمله نکردند، بار اول که شکست خوردند چرا دوباره حمله کردند آیا نیم جهان را تسخیر نکردند؟ آزاد شدن هند، با طرح مهاتما گاندی صرف تئوری نبود. در همین سرزمین هند کسی چنین پیدا نمی‌شد که ضرب شلاق نخورده، بازداشت نشده و خسارات مالی را متحمل نشده باشد؟ انقلاب روس که در حدود بیست تا بیست‌وپنج سال از آن می‌گذرد صرف تئوری نبود، اگر به تاریخ آن کشور نظر بی افگنید برایتان روشن خواهد شد که هزاران تن که بر افکار انقلابی ایمان داشتند تا نیم‌قرن قربانی‌های همه‌جانبه دادند، به جهنم سایبریا فرستاده شدند، به جوخه اعدام کشانیده شدند، در حالت تبعید سرزمین‌های بیکران را پشت سر گذاشتند، تمام خواهشات و آرمان‌های سعادت شخصی‌شان را پامال ساختند، خانواده‌هایشان را به‌دست تباهی سپردند و این مصیبت‌ها را هنگامی تحمل می‌کردند که سقوط سلطنت تزاری به مشکل تصور می‌شد، هیتلر باهمت و فعالیت گروهی و متحدشدن توانست پیروز شود،‌دور مروید، آمریکا به مصارف گزاف اقتصادی، نظامی، و سیاسی چقدر تلاش کردند تا یکه‌تازی خود را در جهان نشان بدهند؟

پس وقتی‌که تئوری درست و سالم باشد مثل تئوری اسلام پس چرا ما مسلمانان سراغ چنین همت را نداریم؟ پیامبر اکرم صلی‌الله علیه وسلم در بیست‌وسه سال نیم‌کره زمین را با زحمات شب و روزی تحت تسلط درنیاورد؟ صحابه اثاثیه خانه،‌هجرت،‌فامیل، جان،‌مال، همه‌چیز را از دست ندادند؟ قربانی جانی و مالی ندادند؟ گرسنگی و تشنگی را متحمل نشدند؟ اما ما هم که همان تئوری پیامبر اکرم صلی‌الله علیه وسلم راداریم او پیروز شد ما هم پیروز میشیم،‌ به شرطیکه مثل محمد صلی‌الله علیه وسلم فرزندان صالح مسلمین را بیدار و تربیت کنیم و برایشان بفهمانیم شما بهترین امت هستید، شما شجاعت دارید شما همت دارید،‌ نه اینکه آن‌ها را بگوییم شله‌ات را بخور پرده‌ات را بکن، پس چگونه می‌توان گفت که امروز آن صفات ایثار و فداکاری در افراد بشر مفقودشده است که در انسان‌های پیشین سراغ می‌شد، اگر انسان باایمان داشتن بر هیتلر و مارکس و گاندی این‌همه فداکاری‌ها را از خود نشان می‌دهد، پس آیا باایمان داشتن و اعتقاد بر خداوند نمی‌تواند فداکاری کند؟ اگر چنان کششی در مرزوبوم است که برای انسان قربانی جانی و مالی را گوارا می‌سازد پس آیا ارضای خداوند و تقرب او از چنین کشش و جاذبه‌ای محروم است؟ پس آنانی که خود پست‌همت و ضعیف الاراده ‌اند، حق ندارند مدعی شوند که برای انجام این امر عظیم افراد فداکار و دارای تصمیم راسخی که ضرورت است در هیچ جا یافت نمی‌شود.

در بارۀ نویسنده

سید آصف هاشمی

پاسخی بگذارید