سخنران: شیخ حمزه هدسن یوسف
تدوین: محمد مصطفی نعیمی
اولین پرسش، کیهانشناختی است. اینهمه (مخلوقات از کُوارک[1] و ذرههای فرواتومی تا کهکشانها، شبکههای کهکشانی و کائنات و از فکرهای کوچک طفولیت تا بزرگترین دانشهای بشری و افکار در مورد عالم غیب) از کجا آمدند؟ این پرسشی است که اسلام بدان پاسخ ارائه میکند. اینهمه از کجا آمدند؟ این پرسش، یکی از پنج پرسش بزرگ است. البته پرسشهای کوچک فراوانی در دنیا است که تعداد زیاد مردم زندگی خویش را مشغول آنها نمودهاند. آنها هیچگاه به پرسشهای بزرگ نمیرسند. اما، این پرسشهای بزرگ همیشه مقابل آنها میآیند.
پنج پرسش اساسی وجود دارد؛ فقط همین. اگر پاسخ به این پرسشها را بیاموزید و زندگی خویش را صرف این پنج پرسش نمایید، در حقیقت، خدمت بزرگی به خویشتن کردهاید؛ زیرا این پرسشها ارزشمند و وزیناند.
اولین پرسش، کیهانشناختی است. این کائنات از کجا به وجود آمد؟ قرآن عظیم الشان اینگونه پاسخ ارائه میکند:
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ ۚ
و اگر از ايشان بپرسى كه چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است، بىشك گويند خداوند
بنابراین ما بدین باوریم که اینها همه توسط خداوند متعال آفریدهشده است. پرسش نهایت مهم همین است؛ این کائنات از کجا به وجود آمد؟
هرگاه به این پرسش و پاسخی که قرآن ارائه نموده دقت نماییم درمییابیم که هر فکر سالمی به این نتیجه میرسد که این کائنات مخلوق است. این موضوع بیانگر صانعی است که اسلام آن را الله متعال معرفی میکند و سایرین آن را قدرت فوقالعاده، طبیعت، قوه جاذبه و غیره معرفی میکنند. این موضوع زمانی روشنتر میشود که به سلسلهی نامحدود پرسشها در مورد خالق و مخلوق پاسخ ارائه شود؛ زیرا ذهن میپرسد که این چیز را چه کسی آفریده است و چون برای آن آفرینندهای گفته شود، دوباره میپرسد که آن آفریننده را چه کسی آفریده است. در حقیقت، باور اسلام چنین است که الله متعال آفرینندهی مطلق است و او است که همهچیز و حتی اعمال بشر را میافریند؛ این پاسخ، سلسلهی نامحدود پرسشهای خالق و مخلوق را پایان میدهد. خداوند متعال به حیث خالق مطلق سنتی دارد و قدر را آفریده که در حیطهی آن، انسان و سایر موجودات نظر به توانایی که در سنت الهی بدانها دادهشده است، میتوانند آنچه را که الله متعال آفریده است استخدام نمایند. این قدرت استخدام در انسانها بیشتر از سایر موجودات نمایان است؛ الله متعال به این مسئله اشاره نموده و بیان میدارد که بنیآدم را به بسیاری از مخلوقات برتری بخشیده است. انسان توانایی آن را دارد که باشعور خویش سایر مخلوقات الله متعال را استخدام نموده و چیزی جدید بیافریند ولی این چیز جدید از هیچ به وجود نیامده است، بلکه از چیزهای از قبل موجود ایجادشده است. به گونهی مثال الله متعال قوهی تخیل، آموختن، احساس، مشاهده و درک را به انسان داده است که با یکجا نمودن آنها، انسان قادر است تا شعر سراید، داستان نویسد و حتی وکیل حیوانات و نباتات شده و از ظلم سایر انسانها گله نماید.
پرسش بعدی، پرسش معرفتشناختی است. چگونه چیزی را میآموزیم؟ بهعبارتدیگر، علم چیست و چگونه حاصل میشود؟ قرآن در ابتدای وحی بدان پاسخ ارائه میکند:
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ
بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. انسان را از علق آفريد. بخوان و پروردگار تو کریمترین [كريمان] است. همان كس كه بهوسیله قلم آموخت. آنچه را كه انسان نمیدانست [بهتدریج به او] آموخت.
این الله متعال است که به انسان آموخت.
خَلَقَ الْإِنْسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ
انسان را آفريد. به او بيان آموخت.
در حقیقت، اگر الله متعال به انسان توانایی یادگیری و ذخیرهی معلومات را نمیداد چه میشد؟ چه تفاوتی میان انسان و سایر موجودات میبود؟
چگونه چیزی را میدانیم؟ همهچیز را توسط زبان میدانیم. تفاوت میان انسانها و سایر مخلوقات در این است که انسانها متکلماند. در مورد زبان، چومسکی فرضیهای را مطرح میکند که به نام دستگاه اکتساب زبان[2] یاد میشود. وی بیان میدارد که زبان ذاتاً در انسان برنامهریزیشده است. بهعبارتدیگر، زبان همیشه در انسان است. اگر به آنچه طفل در سالهای اول زندگی خود میاموزد توجه کنیم، زمانی که دو و نیم یا سهساله میشود، میتواند جملات تنظیمشده را بیان نماید. این جملات بسا مغلقتر و مشکلتر از ریاضیات ابتداییاند. گفتن اینکه «میخواهم بیرون روم و بایسکل رانی کنم»، پیچیدهتر از بیان این است که «دو جمع دو مساوی میشود به چهار»، ولی بازهم طفل سهساله جملهی اول را گفته میتواند، اما از گفتن جملهی دوم عاجز است. نمیتواند آن را درک کند. این قابلیت درک زبان از کجا آمده است؟
عَلَّمَهُ الْبَيَانَ
بیان را در انسان حک کرد.
عَلَمَ به معنی حک کردن چیزی است. به همین خاطر الله متعال میفرماید:
الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ
با قلم آموزش داد.
قلمهای باستانی در لوحهای گلی حک میکردند. به همین خاطر لوحهای اولیه و نوشتههای ابتدایی مکشوف، به شکل لوحهای گلیاند که دارای نوشتههای حکشدهاند؛ همین است مفهوم عَلَمَ. عَلَمَ به معنی حک کردن چیزی است. بنابراین انسانها دارای چیزهای حکشده در نهاد خویشاند که آغاز به تجلی مینمایند. طوری طراحیشدهاید که در مراحل مشخص زندگی آمادهی فراگیری چیزهای هستید. شما در سن هفتسالگی برای هندسه آماده نیستید. نمیتوانید آن را درک کنید. نوابغ و افراد استثنائی وجود دارند، اما نمیشود از این استثنائات به حیث یک مسئلهی هنجاری استفاده کرد؛ چنانکه عربها میگویند:
شاذ یحفظ و لا یقاس علیک
استثناء مد نظر گرفته میشود، اما به حیث معیار ارزیابی سایر چیزها استفاده نمیشود.
بنابراین، در سنین مشخص برای بعضی مفاهیم خاص آماده نیستید. نمیتوانید مفهوم مرگ را عمیقاً درک کنید، تا اینکه به سن تمیز نرسید. ازاینرو، قرآن در مورد «تصور معرفتشناختی» و یا چگونگی دانایی انسان بیان میدارد که دو روش آموختن وجود دارد. یا از طریق شهود مستقیم میآموزیم که شیوهی ضروری یاد میشود و یا از طریق تفکر استدلالی میآموزیم که شیوهی نظری یاد میشود؛ بهعبارتدیگر، تأمل به اشیاء.
چیزهای چون دانستن اینکه آن شئ بزرگتر از شئ دیگر است، طریق شهود مستقیم آموخته میشود؛ حتی یک طفل هم در مقایسه میان دو جسم، بزرگتر آن را تشخیص میدهد. چگونه میدانیم؟ خوب! موضوع مشکلی است. چرا ما این نوع علم را میدانیم؟ حقیقت این است که آن را میدانیم، چون شهودی است.
شیوهی دوم دانش به دو بخش دیگر تقسیم میشود؛ وحی و الهامی. وحی آن است که به پیامبران عطا شده است. به وحی دسترسی نداریم، مگر به بخش اندک آن؛ یکبر چهلوششم قسمت آن. احادیث مختلفی در این ارتباط وجود دارند، ولی خواب یکبر چهلوششم قسمت نبوت است. خواب صادق یکبر چهلوششم بخش وحی است که بدون در نظر داشت دین یا سایر موضوعات، هر انسانی به آن دسترسی دارد. دلیل آن این است که خوابهای میبینیم که به حقیقت مبدل میشوند. افراد زیادی این مسئله را تجربه کردهاند. کتابهای زیادی راجع به این موضوع یا «خوابهای روشنبین» نوشتهشده است. این امر بخشی از نبوت است که تنها ماهیت نبوت را نشان میدهد؛ توانایی برای درک چیزی که برای داشتن آن هیچ ابزار مادی نداریم. نه شهودی است و نه هم استدلالی. نمیتوانید آن را بیاموزید و یا حاصل کنید و نه هم میتوانید آن را به گونهی مستقیم بدانید. این علم داده میشود. علمی است که به انبیاء داده میشود. این است پاسخ به پرسشی چگونه چیزی را میدانیم.
پرسش بعدی هستیشناسانه است؛ چه کسی هستیم؟ این سؤال بسا مهم است؛ من چه کسی هستم؟ قرآن به پرسش کیستی ما پاسخ ارائه میکند. قرآن عظیمالشأن با بیان اینکه بندهی خداوند هستید به این پرسش پاسخ ارائه میکند. شما بندهاید. بندهی خداوند متعالید؛ شما همین هستید. همچنان قرآن بیان میدارد که شما وابسته هستید. اگرچه، این موضوع مانند خورشید ظهر واضح است، اما بسیاری مردم از وابستگی خویش آگاه نیستند. درواقع، این مسئله توهم شگفتانگیزی است که انسانها دارند؛ از وابسته بودن خویش آگاه نیستند.
چه کسی هستید؟ مخلوق محاط به زمان و مکان! وابسته به زمان و مکانید. همچنان، مخلوق بیولوژیکی هستید. دارای پنج عملکرد بیولوژیکی هستید. یکی از آنها، سیستم هاضمه و دیگر آن سیستم اطراح است؛ هضم میکنید و باید آن را دفع کنید. وابسته به غذایید. وابسته به پردازش غذا و سپس دفع (تخلیه) آنچه از غذا جدا شده است (فضولات) هستید. اینهمه بیانگر حالت شما در مقابل خداوند متعال است؛ بنده و وابسته به او هستید. ماهیت بندگی، وابستگی است. بنده، وابسته به اربابش است. شما همین هستید و بس.
پرسش بعدی سعادتشناسانه است؛ مقصد من در زندگی چیست؟ من چرا اینجا هستم؟ این پرسش نیز در قرآن پاسخداده شده است. سه دلیل قرآنی برای وجود شما وجود دارد:
الف: عماره
قرآن بیان میدارد:
هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا
او خدایی است که شما را از زمین بیافرید و برای عمارت و آباد ساختن آن برگماشت
عمارت به معنی کاشتن است. عمران کشت یا تمدن است. عمارت، متضاد افساد (فساد کردن) است. بهطور مثال، اگر به لاسوگاس بروید، به زبان عربی میتوانید بگویید: عَمَرُوها (آنجا را آباد کردهاند). اما از منظر قرآن، لاسوگاس در حقیقت آباد نشده است؛ بلکه عمل ضد آن (فساد) انجام شده است. ضربالمثل عربی است که میگوید:«کسی که خار کشت میکند، انگور حاصل برنمیدارد». آبادانی (عمارت)، مفهوم استعارهای زراعت است؛ چیزی است که به شما منفعت میرساند. به همین خاطر کشت تنباکو عمارت (آبادانی) نیست و نه هم کشت انگور برای تهیهی شراب عمارت است. ولی، اگر انگور را برای تغذیه کشت کنید، عمارت (آبادانی حقیقی) است. بنابراین، هنگامیکه به مفهوم آبادانی از این نقطهنظر مینگرید، باید به هدف یک عمل بنگرید. هرگاه، هدف کاری بهترین مصلحت و منافع بشری باشد، آن کار عمارت (آبادانی) است. اگر کاری مسبب بدی باشد و به نحوی خطری برای بشر در آن وجود داشته باشد، پس آن کار آبادانی نیست. پس، خداوند شمارا به حیث سرمشقی آفریده تا زمین را به مقاصد مفید آباد کنید؛ و این آبادانی شامل زراعت، مهندسی، طبابت، ساخت مکاتب، دارالیتامها، راهاندازی و تنظیم ساختارهای سیاسی و از این قبیل کارها میشود. هر کاری که برای بشریت سود رساند، عماره است. نظر به قرآن، عماره مقدم از عصاره است که به معنی گرفتن نیازها از زمین میباشد. بنابراین، دارای مقاصد و اهداف و همچنان دارای وسایل (ابزار) برای رسیدن به این مقاصد و اهداف هستید. عصاره اشاره به ابزار دارد و مقاصد و اهداف بیان میدارند که آیا اعمال شما آبادانی (عماره) است و یا فساد. این است پاسخ نخست برای چرایی وجود شما؛ آبادانی و یا عماره.
ب. استخلاف
الله متعال در قرآن چنین بیان میدارد:
وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ
شما را خلیفه در زمین ساخت و میبیند که چگونه اعمال انجام میدهید.
اندیشهی استخلاف دو اصل دارد. اصل اول این است که برای بقا و تداوم نسل هستید. بهعبارتدیگر، مردمان قبل از شما به خاطری وجود داشتند، تا امروز شما جود داشته باشید. یکی از جنبههای استخلاف همین است؛ تداوم نسل. بنابراین، هر نسل، ارتباطی با نسل قبلی و ارتباطی با نسل بعدی دارد. شما رابطه هستید و این رابطه، رابطهی استخلاف است. از یکجهت شما خلف نسل گذشته هستید و از جهت دیگر شما سلف نسل آینده هستید؛ زیرا شما از خود خلف (فرزندان) بجا میگذارید. این پیوند یکی از دلایلی است که الله متعال شما را در زمین قرار داده است.
به نظرتان، درک رابطه بودن چه چیزی ایجاب مینماید؟ مسئولیت! جنبهی دیگر استخلاف همین است؛ مسئولیت. بهعبارتدیگر، نهتنها که در قبال گذشتگان مسئولیت دارید، بلکه همچنان مسئولیت نگهداشتن این میراث را برای خودتان و توسعه دادن آن را برای آیندگان دارید. در این مورد فکر کنید! اگر هر نسل مجبور میبود که از نو آغاز کند و نهادهای سیاسی، زیربناها و سایر موارد را از نو بنا کند، همه عمر مشغول این پروژهها میبودید. اما، نیاز به چنین کاری نیست، زیرا قبل از قبل اینهمه برای شما انجام شده است. بنابراین، باید احساس سپاسگزاری برای آنهایی که قبل از شما رفتهاند و احساس مسئولیت برای آیندگان داشته باشید. خلافت همین است؛ مسئولیتی برای نگهداری زمین. به همین دلیل است که خداوند متعال میفرماید:
وَلَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا
در زمین پس از اصلاح آن، فساد نکنید.
ابتدا این زمین توسط الله متعال با خلق نمودن کرهی خاکی فوقالعاده که مخلوطی بیعیب و نقصی گازات را برای بقای ما دارا است، با قرار دادن آن در فاصلهی کاملاً دقیق از خورشید که بالاثر آن موجودات حیه قادر به زندگیاند و دمای فوقالعادهی 23.5 درجهای که برای زندگی حیاتی است، برایمان اصلاح شده است. او تعالی همه این را ترتیب و تنظیم نموده و سپس آسمان فوقالعاده را بالای سرمان برافراشت تا با استفاده از آن راههای خویش را بیابیم. او تعالی زمینی را آفریده است که نظر به قرآن عظیمالشأن مانند بستر است:
الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا
ذاتی زمین رای شما بستری قرار داد.
زمین نه بسیار سخت است و نه بسیار نرم. بهعبارتدیگر، میان سختی و نرمی است. میتوانید آن را حفر کنید ولی مانند ریگ نیست که از آن بهرهور نشوید. میتوانید تهدابهای دارای دوام بسازید. هرگاه زمین سنگ خالص میبود، نمیتوانستید خانهای بالای سنگ اعمار کنید؛ تقریباً ناممکن بود. او تعالی همه این را انجام داده و بیان داشته است که زمین را فاسد نسازید.
جنبهی دیگر قضیه این است که نسلهای پیشین اینهمه کارها را انجام دادهاند، پس شما آنچه را آنها ساختهاند، ویران نکنید. میتوانید میراث آنها را اصلاح کنید، زیرا هر نسل بعضی کارها را درست و بعضی را نادرست انجام میدهد. بناءً، میتوانید آنچه را که آنها اشتباه انجام دادهاند اصلاح کنید، اما فکر نکنید که همهی آن نادرست و غلط است. چنین نیست. هر کشوری دارای انواع زیربناها است، همهی آن اشتباه و نادرست نیست؛ صرفنظر از اینکه کدام کشور است. بهطور نمونه، به وضعیت مردم افغانستان، کشوری که زیربناها بهصورت کلی ویران شدهاند، نگاه کنید.
فکر نکنید که میتوانید بهآسانی دولتی را سقوط داده و آن را با دولت دیگری عوض کنید. تغییر نظام سبب وضعیتهای دشواری میشود. هدف این است که احتمالاً وضعیت فعلی شما بهترین حالت ممکن نیست و قرار هم نیست که در بهترین وضعیت ممکن باشید، زیرا ماهیت زمینی بودن همین است (زمین بهشت نیست)، اما فکر نکنید که میتوانید بهآسانی انقلابی برپا کنید و میتوانید همهچیز را درست سازید. به خاطری که زمان و زحمت زیادی صرف شده است تا آنچه موجود است تهیه و ترتیب شود، پس تغییر آن زمانگیر خواهد بود تا انقلابی و آنی. تغییر آهسته و بادوام بهتر از تغییر آنی و انقلابی است، زیرا تغییر آنی و انقلابی همهچیز را برهم میزند. به همین خاطر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نظم اجتماعی موجود را برهم نزد. اگر به سیرهی وی نظر اندازیم، خواهیم دید که آن حضرت (ص) نظم اجتماعی موجود را برهم نزد. حتی در جریان فتح مکه، زمانی که به مکه مکرمه رفت، ابوسفیان را سیّد مردمش کرد.
من دخل بیت ابی سفیان فهو آمن
کسی که به خانهی ابوسفیان درآیند، در امان است.
پیامبر صلی الله علیه وسلم او را سیّد ساخت، زیرا او پیامبر بود نه پادشاه.
قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً ۖ وَكَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ
گفت پادشاهان چون به شهرى درآيند آن را تباه و عزيزانش را خوار میگردانند و اینگونه میکنند
پادشاهان هستند که با داخل شدن به شهرها، همهچیز را وارونه (زیرورو) میکنند. پادشاهان پیروز (کشورگشا) هستند که امور را برهم میزنند، نه پیامبران. پیامبران فقط اصلاح میکنند. آنها دورنما را در نظر دارند. بنابراین، هدف چرایی وجود ما استخلاف است. یکی از دلایل اصلی وجود ما همین است. نظریهی استخلاف این است که شما نهتنها یک رابطه هستید، بلکه همچنان باید رابطهی گذشته را حفظ کرده و آن را قطع نکرده و دور نیندازید. دور انداختن گذشته یکی از اشتباهات مدرنیته است. اشتباه بزرگ مدرنیته قطع رابطه با گذشته و این باور است که داشتههای امروز ازآنچه گذشته است، بهتر است. اشتباه دیگر قطع رابطهی آینده با عدم محافظت آنچه به حیث امانت برای ما داده شده است، میباشد؛ محیطزیست (زیستکره)، قلمرو حیوانات، ساحه جنیتیک و غیره. اینها همه امانتهای مقدسیاند که به ما تحویل شدهاند. آن را خراب نکنید، زیرا زحمات زیادی به خرج رفته است تا اینهمه به دست آیند. در مورد الله متعال، او تعالی هیچ زحمتی را متحمل نشده است، اما سنتهای الهی زحمتبردار و زمانگیرند، زیرا سنتهای الهی شامل میلیونها سال کار میشود. میلیونها سال را دربر گرفت تا این کائنات به اینجا برسد.
ج. عبادت
عبادت هر سه دلیل وجودی را در برمیگیرد: عمارت که آبادانی است، استخلاف که بقاء و مسئولیت است و همچنان خود عبادت. عبادت دو جنبه دارد. جنبهی اول عبادت فردی و جنبهی دوم عبادت جمعی (اجتماعی و مرتبط به سایرین) است. عبادت فردی انجام فرایض و مندوباتی است که الله متعال امر به انجام آن کرده است. برای انجام آن دلایلی وجود دارد:
مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَٰكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
خدا نمیخواهد بر شما تنگ بگيرد ليكن میخواهد شما را پاك و نعمتش را بر شما تمام گرداند باشد كه سپاس [او] بداريد
الله متعال امر به انجام این چیزها نکرده است تا بر شما سختی آورد، بلکه اینهمه برای تطهیر شما است تا پاک شوید. پاکی هدف آنچه الله متعال بر ما فرض گردانیده است، برای مشکلآوری نیست. فکر نکنید به خاطر مشکل سازی است که او تعالی شما را امر به سحرخیزی و برپایی نماز صبح نموده است. خیر! اینهمه برای تطهیر شما و برای سوق دادن شما به راه مستقیم است، زیرا وظیفهدارید تا برای وظایفتان در قبال گذشته و آینده ثابتقدم باشید. وظیفهی شما به عهده گیری خلافت است و برای خلیفه بودن باید آمادهی به عهده گیری این چالش باشید. اگر آمادهی این چالش نباشید، نمیتوانید این وظیفه را انجام دهید. اگر گذشتگان راستکار بودند، پس شما نیز مانند سایهی آنها هستید و شما نیز راستکار میباشید. اگر شما راستکار باشید آنهایی که بعد از شما میایند نیز مانند سایهی شما خواهند بود. اما اگر چیزی کج باشد، پس سایهاش نیز الزاماً کج است، زیرا سایه جسم را دنبال میکند. چیزی که اتفاق میافتد، همین است. اگر شما کج باشید، فرزند شما نیز کج خواهد بود؛ بهاستثناء موارد بسیار اندک. به همین خاطر است که شما مسئولیت دارید. به اطفالتان گفته نمیتوانید آنچه را میگویم انجام دهید و آنچه را انجام میدهم، انجام ندهید. این طرز تربیت کارا نیست.
منظور عبادت دانستن آن است که به شما گفته شده است بدانید. جنبهی دوم عبادت، معامله با دیگران است که معاملات یاد میشود؛ چگونه با دیگران معامله میکنید؟ چون یک حق الله متعال بر ما در تعامل با خود و دیگرش در تعامل با دیگران است؛ تعامل با دیگران نیز حق الله متعال است. هدف کلی این جنبه (معاملات)، سیاست (سیاسه) است و کلمهی (politics) را در عربی جدید به سیاست ترجمه میکنند، هرچند، این کلمه معادل واژهی عربی سیاست است، اما این ترجمه، ترجمهی بدی است. سیاست کلمهی عمیقتر است. ریشهی کلمهی سیاست در عربی به معنی تمرین دادن اسب است (رام نمودن اسب وحشی). اگر فرآیند تربیت اسب را ببینید، خواهید دید که رامسازی یک اسب وحشی فرآیند جالبی است. دو راه برای این کار وجود دارد. میتوانید این فرآیند را با خشونت انجام دهید که روش معمول همین است و همچنان میتوانید این کار را با ملایمت انجام دهید. هر دو روش کاملاً مخالف از هماند. من این مسئله را تجربتاً میدانم، زیرا پدرکلانم مربی اسب بود. وی اسبها را برای سرگرمی نگه میداشت. استفاده از شلاق ملایم وی را بر اسبها به یاد دارم. به اسب تمرین میداد تا به دور حلقهی بدود و سپس هنگامیکه بالایش پالان میگذاشت، نخست فقط زین (پالان) را میگذاشت و خودش سوار نمیشد. به اسب اجازه میداد تا فقط با زین عادت کند. این فرایند بسیار آهسته است. همینگونه، سیاست نیز (رام نمودن) نفس است؛ زیرا نفس مانند اسب است. همچنان سیاست با دیگران نیز وجود دارد که کاملاً ضروری است؛ زیرا اگر در تعامل با دیگران، خصوصاً هنگامیکه در رأس امور باشید، از صبر و ملایمت استفاده نکنید و بخواهید با خشونت مردم را اداره کنید به مشکل مواجه میشوید.
پرسش اخیر، پرسش معاد شناسی است.
فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ
پس به کجا میروید؟
پرسش اخیر پرسشی مرتبط به معاد است. به کجا میروید؟ سرانجام اینهمه چیست؟ زیرا، ما همه روزی خواهیم مرد. در این مرحله از زندگی باید درک کرده باشید که یک مخلوق فانی هستید و خواهید مرد. پرسش معاد، پرسش بزرگی است. آیا زندگی با مرگ پایان مییابد و یا بعد از مرگ هم ادامه دارد؟ و اگر ادامه دارد چه چیزی (چگونه) ادامه دارد؟ و آیا ما مسئول میباشیم؟ پرسشهای زیادی در این رابطه وجود دارند.
این پرسش معاد را قرآن میپرسد:
فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ
پس به کجا میروید؟
و خداوند متعال به آن پاسخ ارائه میکند:
إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
ما از خداییم و بهسوی او برخواهیم گشت.
يَبْعَثُكُمْ
خدا ما را برمیانگیزد.
يُحَاسِبْكُمْ
از ما بازخواست میکند.
حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا
خویشتن را موردمحاسبه قرار دهید، قبل از اینکه موردمحاسبه قرار گیرید
صبر نکنید تا جمع کنندگان مالیات بیایند. باید یک محاسب داشته باشید که همه امور را به گونهی درست آن انجام دهد. زیرا اگر شما منتظر باشید تا جمع کنندگان مالیات بیاید و هیچگونه محاسبهای انجام نداده باشید، مستقیم به زندان میروید.
[1] Quark
[2] Language Acquisition Device (LAD)