این متن از کتاب ارودوی «دل دریا سمندر؛ ص: 43» ترجمه شده است.
تمنای رفاقت سرشت انسان است. انسان در هر مقام نیازمند رفیق است. اگر یاری نباشد، همرازی نباشد، شنوندهای نباشد و گویندهای نباشد بهشت نیز برای انسان پر سکون نخواهد بود. انسان در آسمان نیز تمنای انسان را دارد و در زمین نیز از تمنای انسان فرار نمیتواند.
تنهایی فقط زیبندهای ذاتی است که لا شریک است؛ از والدین و اولاد بینیاز است. در لامکان تنها بوده میتواند. مگر اهل زمین تنها بوده نمیتوانند. حالات قبل از تولد و پس از مرگ را فقط خدا میداند، مگر در زندگی هیچوقتی بر انسان نمیگذرد که تنها باشد؛ نه جنازهاش و نه خوشیاش تنها است.
انسان نشسته در تاریکی عمیق شب تنها نیست. صدای گذشته را میشنود. نظارههای در مقابلش ظاهرند که در مقابلش نیستند. گلابهای یادها میشکفند. طلسمات روشن و خاموش شونده باز میشوند. خطوط ظاهر شونده و محو شوندهای پیکرهای زیبا متجلی میشوند. ایام گذشته پروانهوار دوباره آغاز به گذشتن میکنند. شاخههای خشک زخمگونه میشکفند و سمعش آغاز به شنیدن طنینها میکند. اینچنین، تنهایی ممکن نیست.
برای درک مفاد رفاقت، انسان نیاز دارد تا صفات و قابلیتهای خویش را مدنظر گیرد. هر قابلیت ما نیازمند رفاقت است. گویایی ما نیازمند رفیقی بنام شنوایی است. شنوایی ما منتظر صدای دوست است. نگاههای ما از چهرهای دوست غذا میگیرند. چهرهای ما مرکز نگاه یار است. افکار ما دوست را روشنی میدهد و ما از افکار دوست پرورش مییابیم. دل از ما است، درد از دوست. خوشیهای ما با شریک شدن دوست دوچند شده و غمهای ما با بودن غمگسار کم میشوند. سفر ما با معیت همسفر پررونق و معنیدار میشود. قیام ما از چراغ دوست منور میشود. توجه و تعاون دوست ما را با منازل عروج آشنا میسازد. منصوبین ما در زندگی و پس از زندگی با نگرانیهای دوست ما (برایشان به خاطر ما) آسودهاند.
گفتگو با دوست رموز حکمت و دانایی را آشکار میسازد. پرتو جمال ظاهر و باطن ما از همنشین ما متأثر میشود. عبادت ما نیز از رفاقت سعادت حاصل میکند. تمام دعاهای ما اجتماعیاند و بنیاد اجتماع از فیض رفاقتها قایم است.
انسانی که با رفیق وفا نکرد با هیچکس وفا نمیتواند؛ نه با دین نه با خدا و نا با خود. انسان بزرگ با اعتبار غیر متزلزل بر حبیب خویش بزرگ میشود.
آزمودن رفیق قبل از انتخاب جایز است، اما اگر کسی را دوست خواندی پسازآن آزمودن بدنیتی و بددیانتی است. با دوست فقط یک سلوک روا بوده و آن وفا است. وفا کنندگان از بیوفایی کسی گله نمیکنند. حتی ذکر وفای خویشتن نیز در حق وفا جفای بنیادین است.
برای انسان شکیبایی بیپایان برای قایم نگهداشتن رفاقت عطا شده است. رفاقتها از گردش روزگار متأثر نمیشوند. رفاقت از گودالهای سختیها زمزمهکنان میگذرد.
هر چیز در کائنات در حالت تغییر همیشگی است اما در ضمیر و خمیر رفاقت جوهر استقامت نهفته است؛ فرار کننده از رفاقتها از زندگی در فرار است.
کسی که در زندگی هیچ دوست صافوصادق نیافته باشد، این انسان دروغگو در مورد بدبختیهای خویش چه چیزی به گفتن دارد؟
جهان انسانها جهان رفاقتها است. داستان وفاها است. تقدیس رابطهها است. تفسیر رابطههای دینی و اجتماعی است. خوش نصیب کسی است که همسفرش همفکرش باشد.
محبین خدا دور از مخلوق خدا به عبادت خدا پرداخته و پس از به دست آوردن مقامات نزد مخلوق خدا فرستاده میشوند تا آنها را رهنمایی کنند. بازگشت از تنهایی ثبوت اهمیت رفاقت است. پیامبران دعای داشتن رفقای نیک را کردهاند. هیچکسی که در جنگل بهتنهایی در عبادت خدا مشغول است تنها بوده نمیتواند. پس از زمانی هجوم انسانها به گردش دیده خواهد شد.
انسان پس از تولد اولین چیزی که میبیند چهرهای انسان است. چهرهای شفیق، نورانی و پر از محبت و مسرت مادر را میبیند. پسازاین تمام زندگی سفرِ رفاقت چهرهها است. تقرب انسان تقرب به انسانیت است.
نیکی، بدی، گناه و ثواب همه وابسته به انساناند. آشنایی با انسان ریشهای خداشناسی است. سرمایهای رفاقت از هر سرمایه افضل است.
انسان به خاطر انسان با جان خود بازی میکند. پادشاه تخت را رها میکند، اما دوست را رها نمیکند. فیض رفاقتها از همت اعتماد است. انسان بداعتماد رفیق کسی نمیشود. نه کسی حبیب او میشود. بزرگترین سزای بداعتمادی این است که انسان آنگونه انسانی را نمیبیند که خواهش تقربش را در دل بپروراند و نه خود را لایق تقرب کس میپندارد. مسافر تنهایی منزلهای پرمشقتِ بیمار روحی را طی میکند.
رفاقت زندگی است، فرقت مرگ.
عصر ماشینی امروز، انسان را از انسان دور کرده است. انسان محروم از رفاقت بشری، گرفتار محبت مال و اشیاء شده است. او قائل به نظریات است اما قائل به انسان نیست. انسان امروز از انسان بیزار است. زندگی غیر فطری را سپری میکند. بر وی عذاب کربناک تنهایی نازلشده است. کسی همدرد کسی نیست. کسی، کسی را نمیشناسد. کسی حاضر به برداشتن بار کسی دیگری نیست.
امروز در شلوغ انسانها، هر انسان تنها است. به این میماند که در بحری جزایری بیشماری وجود دارد و هر جزیره ناآشنای جزیرهای دیگر است.
وبای ناشناسی و ناآشنایی همهگیر شده است. کسی از حال کسی نمیپرسد. دست چپ از دست راست بیخبر است. برادر با برادر بیگانه است. تقدیس رابطهها پایمالشدهاند. افسر مافوق در خیال افسر ماتحت نیست و افسر ماتحت لحاظ افسر مافوق را ندارد. استاد از شاگرد و شاگرد از استاد مینالد.
داکتر قبل از دست گذاشتن بر نبض مریض به جیبش دست میگذارد. عصر بیاحساسی عجیبی است. رفاقت در حال پایان یافتن است.
ملتها از رفاقتها پایدار میشوند. اگر رفاقت میسر نباشد پس ظهور ترتیب عناصر ملت ممکن نیست. اگر رابطهای خشت با خشت پایان یابد، پس دیوار از وزن خویش فرومیریزد. درواقع، تلاش برای تشخیص ملت نامی برای تلاش رفیق خود است. تنها دیار حبیب محبوب میشود. اگر کسی در کشوری دوستی نداشته باشد آن کشور را دوست داشته نمیتواند.
قربانی دهندگان به خاطر وطن، در اصل برای وابستگیهای خویش قربانی میدهند. کسی که وابستگی نداشته باشد، وطندوستیاش مشکوک است. رهنمایی که کاروان را در غبار راه رها کرده تا به منزل نامعلوم برسد، در حقیقت رهزن است. رهبر همان است که قافله را با سرمنزل شادابی آشنا کند.
میلهای زیبای زندگی از همت دوستی است. اگر دوستی نباشد، هر انسان در این میله تنها است. خوشنصیب کسی است که در تلاش انسانی میگردد. خوشنصیب کسی است که منتظر کسی است. خوشنصیب کسی است که با رفیقی بهسوی این میله میرود. در دلی که روشنی رفاقت نباشد، چراغهای میله چهکار میآیند. به هر صورت، رفیق ما میلهای ما است. رفیق، ما را از جنجالهای زندگی و مرگ نجات میدهد.