اجتماعی اسلامی اقتصادی سیاست های جرمی متفرقه

برده سازی: از فرعونیان باستان تا فرعونیان مدرن

نوشته شده توسط Sayed Maysam Tammar

من خود را از جملۀ اکثریت خاموشِ این سرزمین (افغانستان) میدانم که اکثر عُمر خویش را تحت، موازی و یا فوق خط فقری که غربی ها آنرا تعریف کرده اند( زندگی در سطح درآمد کمتر از یک دالر در روز) زندگی کرده ام و به نحوی نماینده و یا یکی از اعضای این قشر محسبوب میشوم. چه بخواهم وچه نخواهم! این وضع باعث شده و مرا وادار به کنکاش و پژوهش در بارۀ این پدیده (فقر) نموده است. از جانبی هم در زمرۀ گروۀ تحصیل کرده مردم به شمار میروم.

به حیث یکی از پیروان دین مبین اسلام، اکنون به این نتیجه رسیده ام که نه تنها تعریفی که غربی ها از فقر ارائه میکنند، درست نیست، بلکه این پدیده برخلاف تعریف مدرن آن مطلقاً مادی نمیباشد. اسلام چنین چیزی را در دایرۀ حکومت یا دولت خویش نمیشناسد. اسلام از خود نمیداند کسی را که خود با شکم سیر بخوابد وهمسایه اش با شکم گرسنه خواب شود.

بدبختانه، اکثر اوقات در طول تاریخ اسلام، از این پدیدۀ که اصلاً در اسلام ریشه و بنیادی ندارد، به حیث یک ابزار بسیار کار آمد برای چرخاندن چرخ های پلید استعمار استفاده شده است.

اقتصاد اسلامی اولین اقتصاد مردم محوری است که در آن عدالت اجتماعی بطور کامل و دقیق در نظر گرفته شده است، چنانچه در اسلام چیزی بنام ذخیره وانبار کردن (احتکار) مال نداریم، یعنی تولید یک ساله مساوی به تقسیم آن در عین سال به مردم است. بخاطر کاربرد وکارآیی اقتصاد اسلامی باید به تاریخ مدینه (شهری) که پیامبر (ص) برای پیروان خود ساخته بود مراجعه کنیم، ولی متأسفانه همواره درطول تاریخ بعد از رحلت آنحضرت (ص)، توسط بعضی حکام همین مدینه بر علیۀ همین نوع مدینۀ پیامبر با استفاده از بعضی علما فتاوا صادر شده است تا مردم را دوباره همچون فرعون غارتگر بسازند و سودش را نیز حکما و قدرت مندان ببرند.

از آنجائیکه اکثریت مطلق تحصیل کرده ها کار شان تمدن بوده و همیشه با تمدن سر وکار دارند واز جانبی امروزه خویشتن را روشن فکر(Illuminated) مینامند، خواستم تا تمدن ها را یک یک مورد مطالعه قرار دهم تا بتوانم جای خویش را در میانشان پیدا کنم، و ببینم این قومی که من بدان متعلق هستم (مستضعفان جهان) در ساختن تمدن ها چی کاره بوده اند؟! دریافتم که اکنون این مردم در تاریخ اکثریت مطلق وخاموش را تشکیل میدهند، گُم نام ترین مردم روی زمین هستند و پدران ومادران من در طول نسل ها تا آنجا ئیکه مربوط تاریخ است، زاده فقر، سختی و محرومیت بوده اند.

بادیدن معابد بزرگ و زیبا در اروپا، کوهای تراشیده شده در ویتنام، چین و کامبوج افغانستان امروزی و کوهای عظیمی که انسانِ های فقیر در طول تاریخ آنها را با دستان، انگشتان، جان، اعصاب و نور چشمان شان را تراشیده و در مصر احرامی ساخته اند تا جسد مومیائی شدۀ فرعونیان را دفن کنند، درک کردم که همۀ این کار ها را انسان های مانند من که امروزه آنها را اکثریت خاموش میدانیم، انجام داده اند. ولی من که امروز خود را یکی از اینها میدانم، در حیرتم که چرا نام کسانی را نمیدانم که این همه را به قیمت جان خویش باچنین زیبائی ساخته اند، فقط وفقط استادانم و یا کتاب ها به من نام کسانی را که بر اینها حکمفرما بوده، درس داده تا من آنها را حفظ کنم و به نام شان افتخار کنم. اینها (اکثریت خاموش)، ظاهراً در افتخارات این تمدن ها هیچ نقشی نداشته اند.

درک کردم که من هم از همین مردم مظلوم هستم، درست است که من از سرزمینی متفاوت هستم ولی مهم نیست چون این تقسیم بندی های پلیدی است تا انسان ها را قطعه قطعه بکنند. با درک این مسئله دیدم چقدر نسبت به قصر سفید، احرام مصر، معابد ویتنام و چین و هند و… کینه دارم، و درک میکنم که همۀ این آثار عظیمی که تمدن ها راساخته اند، بر روی استخوان های پدران من ساخته شده اند و دیدم که تمدن یعنی کینه، آزار، نفرت، دشنام وآثار ستم هزاران ساله بر گرده وپشت اجداد من که حتی بعضی اوقات ما را به جنگ در برابر کسانی وادار میساختند که شخصاً هیچ کینۀ با آنها نداشتیم و آنها نیز همسرنوشت ما بودند.

اما فرعون ها واشراف ها ناگهان تغییر عقیده دادند و روشن فکر شدند، دیگر به مرگ نمی اندیشند وما را قربانی قبرهاشان نمیکنند، ما نجات یافتیم. اما برادر! این شادی ها زود گذر بود و ما دوباره به بردگی کشیده شدیم و بر پشت خود سنگهای عظیم را حمل میکنیم، اما نه برای گور های شان بلکه برای قصر های شان.

برادر! مژده های بزرگ فرود آمد، پیامبران بزرگ درروی زمین برخواستند، اینها از جانب خدایان می آمدند. زردشت بزرگ، کنفسیوس حکیم، مانی بزرگ، بودای بزرگ، اتسوی امیر و…، ما شاد شدیم و گفتیم از این زندگی برده گی و پلید نجات مان خواهند داد، اما اینها تا مبعوث میشدند بی درنگ از خانۀ بعثت شان فرود می آمدند و بی آنکه به ما اعتنا بکنند و نام و یادی از ما بکنند و یا هم خطابی از ما، راهی کاخی و یا قصر ها میشدند. کنفسیوس حکیم که آن همه سخن در مورد جامعه و انسان گفت و ما باور کردیم، آخر ندیم (همدم، دوست) شاهزاده گان چین شد، بودا که خود شاهزادۀ بزرگ بونارس بود از جمع ما بربست و برای رفتن به میرمانا که نمیدانم کجاست ریاضت ها کشید و زردشت در آزربایجان مبعوث شد، اما بی آنکه با ما سخن بگوید راهی بلخ شد و به دربار گستاف رفت. مانی آمد علیۀ زردشت وما شاد شدیم که این فرستاده ایست برای نجات ما، اما دیدیم که کتاب آسمانی اش را تقدیم شاه پور پادشاۀ ساسانی کرد و برای تاج گذاری شاه پور خطبه خوانده و بعد افتخارآمیز میگوید که من در رکاب شاه پور بلخ را گشتم و بعد اعلام میکند هر کس شکست میخورد از ذات ظلمت است و هرکس پیروز میشود در دنیا از ذات نور.

ناگهان دیدیم، در کنار فرعون ها و قارون ها طبقه ای دیگری بنام روحانیون نیز شکل گرفت و اینها ما را دستبندی دیگری زدند وبنام ذکات غارتی دیگر کردند و به نام جهاد در راه دین باز به جنگ های تازه فرستادند. همۀ معابد را گلگون از خون پدران ما، ما وفرزندان ما ساختند. اینجا بود که احساس کردم که خدایان نیز با برده گان دشمن اند واحساس کردم که دین نیز بند دیگریست برای برده گی ما واحساس کردم که معبدان، کشیشان و روحانیون هم بر ضد ما هستند. به یاد سخنی از مرد فلسفه (ارستو) افتادم که میگوید “برخی برای آقائی به این دنیا می آیند و برخی برای بردگی” و تلقی کردم که خوردن شلاق، نجس تلقی شدن، بارکشی و ستم کشی جزء سرنوشتم در این دنیا است.

اما برادر! ناگهان خبر یافتیم مردی از کوه سرازیر شده است، میگوید: من از جانب خدا آمده ام! در خود لرزیدم که باز فریبی تازۀ برای ستمی تازه تری خواهد بود. با وجودی که سواد خواندن ونوشتن را نداشت در غاری برای عبادت میرفته و برای ما دینی تازه آورده است. وقتی زبان به سخن گشود برای من باور کردنی نبود، میگفت؛ من از جانب خداوند آمده ام و خداوند بر من اراده کرده است، برهمه برده گان و بیچاره گان زمین محنت نهاده است و آنها را پیشوایان جهان و وارثان زمین قرار داده است. عجب! چگونه است که خدا برای نخستین بار با برده گان سخن میگوید و نوید وراثت زمین و رهبری جهان را میدهد. اما باز هم باورنکرده گفتم او میخواهد ما را دوباره به برده گی بکشاند، دیدم نه او یتیم و خود چوپان بوده است و برای مردم این شهر گوسفند چرانی میکرده است.

گفتند: ” او آخرین سلسله ای است که اجدادش همه چوپان بوده است”، برخود لرزیدم و گفتم برای اولین بار از میان ما پیامبری برخواسته است. برادر! به او ایمان آوردم خصوصاً زمانی که همه برادرانم را در کنار او دیدم، بلال بردۀ ارزان قیمتی از حبشه، سلمان برده ای بی خانمان از فارس، ابوذر فقیر ودرماندۀ از صحرا، سالم بردۀ ارزان قیمت سیاه پوستِ و عزیفه اکنون پیشوای یاران او شده است.

باور کردم برادر! بخصوص وقتی دیدم کاخی که برای خود ساخت چند اطاق از گِل بود که خودش هم در ساخت آن کمک میکرد وتختی که بر آن می نشست یک تکه چوبی بود که بر رویش برگهای خرما امباشته شده بود وبالآخره همین طور از دنیا رفت. آمدم به شهر او با دیگر بردگان، آوره گان و بی کسان جهان و با او زیستیم.

با وفات او دیدم آهسته آهسته تغییری 180 درجه ای در وضعیت پدیدار شد. علوم از قبیل عرفان، کلام، فلسفه، اخلاق، ادبیات، کیمیا، طب و … به اوجش رسیده ولی دیگر کسی فکر نمیکند که چه کسی گرسنه است وچه کسی سیر؟ چه کسی بر چه کسانی حکومت میکند؟ مدینه ای را که پیامبر (ص) از آن تعریف کرده است باقی مانده یا خیر؟ بیت المال به چه کسی تعلق دارد؟.

بار دیگر اشرافیتی بر تر از ارستوکراتی تحت نام الله به جان مستضعفانِ زمین افتاد. خانه ی گِلین پیامبر (ص) به کاخ ها، قصرها، دارالاماره های هزار ویک شب ودیگر جاهای خوش گذرانی بوجود آمد. علما مشغول صرف و نحو، تفسیر قرآن، خطاطی، میناطوری، قرائت قرآن به یک نفس و دونفس، و توجیحات به نفع خود شدند. اما آیا همین است دین؟

دین مخالف مدنیت که نیست! اما چه مدنیتی که دوباره برده گی را به روی کار می آورد؟ یا اینکه بردگی را میزداید و جنگ طبقاتی را روی کار می آورد تا ما مصروف شویم و از اصل (آزادی حقیقی) باز بمانیم تا باز دوباره اینها اولاد ما را به برده گی ببرند!

اما امروز در عصر تکنالوژی چگونه از ما استفاده میشود، بردگی مدرن چیست؟

اشرافیان برای هر مردمی مدلی جداگانه برده سازی دارند. برای مسلمانان طبقات گوناگونی درست کرده اند؛ برای روشن فکران ما مکتب سرمایه داری مخلوط با دموکراسی که در واقع همان اشرافیت ارستوکراتی پلید است، یا یک حیوان نیایش گر درون گرای فردی در دخمه های عبادت و رهبانیت، یا مرد اندیشه و تفکر عقلی ساختند بی احساس، بی دل، بی عمق، یا مرد عشق و احساس و الهام ساختند بی عقل، بی تفکر، بی منطق، بی علم. هزاران نوع فرقه گرایی در اسلام، یکی از آسانترین راه برای برده سازی است.

و من در جامعه ای هستم که دشمنم در کنارم، مقابلم وهم پیمان دولتم بر علیۀ من وهمه برادرانم در سراسر جهان حکومت میکند و نسل مرا برای برده گی تازۀ آماده میسازد. شاید بگویئد که ما به ظاهر برای کسی برده گی نمیکنیم، آزاد شده ایم! اما نه دچار سرنوشت بدتری نسبت به برده گان قدیم شده ایم، یعنی “اندیشه ما را برده کرده اند، دل ما را برده کرده اند، ارادۀ ما را تسلیم کرده اند و ما را به یک شکل آزاد گونۀ پرورده اند که در حقیقت در بندیم، در حا لیکه فکر میکنیم آزاد هستیم. به گونه ای نوعیت قفس را تغییر داده اند و این کار با قدرت علم، مدنیت، حقوق زن، حقوق بشر، آزادی های جنسی ( که البته در افغانستان بشکل کامل آن تا حال نیامده)، فرهنگ، هنر و غیره انجام میدهند.

مصرف گرایی و فرد پرستی به گونۀ مرموزی برما تحمیل شده است که حتی اکثر علمای دین وروشن فکران مان این مسئله را نمیپذیرند! یعنی از دل و درون ما ایمانِ به یک هدف، مسئولیت انسانی، و اعتقاد به مکتب آنرا میزدایند که چگونگی اش را در مقالۀ انسانها به خواب مسنوعی برده میشوند، شرح داده ایم.

ما در برابر نظام های حاکم در جهان همانند کوزه های زیبائی شده ایم که هر چه میسازند میبلعیم، و ما اکنون به نام فرقه، بنام زبان، بنام نژاد، بنام ملیت، بنام قوم، بنام مذهب، بنام خاک، و بنام خود قطعه قطعه میشویم تا یک قطعه ای راحت الحلقوم در دهان آنها باشیم و افتخار هم میکنیم که برادر خویش را مغلوب و به دست پلید و کثیف آنها سپرده ایم.

تفرقه انداختند و چه ماهرانه، این دشمن اوست چون که او با دست بسته نماز میخواند واین دشمن اوست چون او با دست باز نماز میخواند، این دشمن او چون او دری صحبت میکند و این دشمن او چون او پشتو صحبت میکند. روشن فکران ما را به سرزمینی دیگر راندند وچوپانانش خودشان هستند.

ای لعنت بر این نوع روشن فکری که از جامعه ات بریده شوی و فرهنگت، لباست، دینت، زبانت را فراموش کنی و شوی روشن فکر. من این نوع روشنفکران را مشتریان و بازاریابان قسم خوردۀ استعمار مینامم چون از خود وملت خود به حیث گله استفاده کرده و آنها را در خور آنها میسپارند.

اما امروز با وجودی که درد شلاق را حس نمیکنی ضربه میخوری و نمیدانی چه کسی دارد به تو ضربه وارد میکند و چه کسی نانت را از دسترخوانت دزدیده است و به قول “چه گوارا” زحمت یک ساله ات را یک شب در دُبی، لندن، پاریس و یا جایی دیگر به عیش و مستی به باد مصرف میگیرد و تو بطور احمقانه به پای صندوق رای میروی و بخاطر زبان، مذهب، نژاد، رنگ، ملیت، و … جنایت او را رنگ قانونی میدهی. درحالیکه نمیدانیم که آنها کی ها هستند، با اینکه همۀ این چرخش چرخه های ماشین های تولید را توسط ما به حرکت در آورده اند، ولی آنقدر به ما میدهند تا شب را فردا کنیم و فردا باز به بیگاری آماده باشیم و کار و کار و کار کنیم.

راه حل چیست؟ ما باید در محور سه اصل اساسی که همه بدان باورمند هستیم منسجم شویم تا ما را کسی دیگر شلاق مرعی و نامرعی نزند، و آن سه اصل عبارت اند از 1. مکتب که همانا اسلام است. 2. وحدت (همدیگر پذیری). 3. عدالت (دادخواهی از حق) میباشد.

· مکتب: برای ما چه فرقی میکند که مسلمانان در طول تاریخ بین خود چه مشکلاتی را داشتند یا نداشتند. اصلاً این مسئله درد امروز ما را دوا نمیکند بلکه بر مشکلات ما می افزاید وما را روز به روز از هم جدا میکند، پس بخاطری که از مکاتب همدیگر به عنوان قوت ها برضد همدیگر استفاده کنیم چرا برای ارائه مکتبی واحد در مقابل دشمن منسجم و متحد نشویم تا قوتی مرکب را تشکیل داده وباهم بر علیۀ استعمار مبارزه کنیم.

· وحدت: بجای اینکه یک قوم از قوم دیگر یک مذهب از مذهب دیگر و یک سمت از سمت دیگر نفرت داشته باشیم، چرا از استعداد های نهفته در درون خودمان سود نبریم؟ و چرا علم را هم آهنگ و هم گرا در بین مردم خویش ترویج نکنیم؟ تا از زیر بیرق استعمار رهائی یابیم طوری که چرچیل وزیر اسبق خارجه انگلیس میگوید:” برای استعمار ارعه میکند و میگوید برای در تصرف داشتن دائم یک کشور نیاز به 90% احمق و 10% وطن فروش داریم”. حالا وظیفه ما این است که برخلاف این فرمولی که چرچیل ارائه میکند ما نیز فورمولی برای اتحاد اقوام و روشن ساختن شان طرح کنیم. بیایید که یک بار دیگر از جهالت دور شده وهر شهر را مدینۀ بسازیم که افضل مخلوقات در زمان خود ساخته بود.

· عدالت: عدالت پدیده ایست که بشریت آزادی خواه از آوان دوران زندگی تا امروز در کوچه و پس کوچه های آن سرگردان است و پدیده ای فراتر از قوم، زبان وغیره موارد میباشد. بیایید برای عدالت واقعی کارکنیم.

منابع:

کتاب : برده داری عصر ما اثر لئو تولستوی Slavery of our time by Leo Tolstoy

دکتور علی شریعتی سخنرانی برادر

کتاب فلسفه فقر اثر رودهون

Total Mind Controlled Slave by Cisco Wheeler and Fritz Springmeier

در بارۀ نویسنده

Sayed Maysam Tammar

پاسخی بگذارید