فرق بین انسان و حیوان چیست؟
انسان، خود نوعی حيوان است، از اين رو با ديگر جانداران مشتركات بسيار دارد، اما يك سلسله تفاوتها با هم جنسان خود دارد كه او را از جانداران ديگر متمايز ساخته و به او مزيت و تعالی بخشيده و او را بی رقيب ساخته است.
تفاوت عمده و اساسی انسان با ديگر جانداران كه ملاك ” انسانيت ” او است و منشاء چيزی به نام تمدن و فرهنگ انسانی گرديده است در دو ناحيه است: بينشها و گرايشها.
جانداران عموماً از اين مزيت بهره مندند كه خود را و جهان خارج را درك میكنند و بدانها آگاهند و در پرتو آن آگاهيها و شناختها، برای رسيدن به خواستهها و مطلوبهای خود تلاش مینمايند. انسان نيز مانند جانداران ديگر يك سلسله خواستهها و مطلوبها دارد و در پرتو آگاهيها و شناختهای خويش برای رسيدن به آن خواستهها و مطلوبها در تلاش است، تفاوتش با ساير جانداران در شعاع و وسعت و گستردگی آگاهيها و شناختها، و از نظر تعالی سطح خواستهها و مطلوبها است.
آگاهی حيوان از جهان تنها به وسيلۀ حواس ظاهری است، از اينرو سطحی و ظاهری میباشد، به درون و روابط درونی اشياء نفوذ نمیكند. ثانياً فردی و جزئی است، از كليت و عموميت برخوردار نيست. ثالثاً منطقهای است، محدود به محيط زيست حيوان است و به خارج محيط زيست او راه پيدا نمیكند. رابعاً حالی است، يعنی بسته به زمان حال است، از گذشته و آينده بريده است حيوان نه از تاريخ خود يا جهان آگاه است و نه دربارۀ آينده میانديشد و نه تلاشش به آينده تعلق دارد.
بينش وسيع و گستردۀ انسان درباره جهان، محصول كوشش جمعی بشر است كه در طی قرون و اعصار روی هم انباشته شده و تكامل يافته است، اين بينش كه تحت ضوابط و قواعد و منطق خاص در آمده نام ” علم ” يافته است. علم به معنی اعم يعنی مجموع تفكرات بشری دربارۀ جهان. گرايشهای معنوی و والای بشر، زادۀ ايمان و اعتقاد و دلبستگيهای او به برخی حقايق در اين جهان است كه آن حقايق، هم ماورای فردی است، عام و شامل است، و هم ماورای مادی است، يعنی از نوع نفع و سود نيست، اينگونه ايمانها و دلبستگيها، به نوبه خود، مولود برخی جهان بينیها و جهان شناسیها است كه يا از طرف پيامبران الهی به بشر عرضه شده است و يا برخی فلاسفه خواستهاند نوعی تفكر عرضه نمايند كه ايمانزا و آرمان خيز بوده باشد.
به هر حال گرايشهای والا و معنوی و فوق حيوانی انسان آنگاه كه پايه و زيربنای اعتقادی و فكری پيدا كند نام ” ايمان ” به خود میگيرد.
پس نتيجه میگيريم كه تفاوت عمده و اساسی انسان با جانداران ديگر كه ملاك ” انسانيت ” او است و انسانيت وابسته به علم و ايمان است.
هر گروهی به يكی از مختصات و امتيازات انسان توجه كردهاند، از اين رو انسان با تعبيرها و تعريفهای مختلف و متفاوتی تعريف شده است از قبيل : حيوان ناطق (تعقل كننده)، مطلق طلب، لايتناهی، آرمانخواه، ارزشجو، حيوان ماوراء الطبيعی، سيری ناپذير، غير معين، متعهد و مسؤول، آيندهنگر، آزاد و مختار، عصيانگر، اجتماعی، خواستار نظم، خواستار زيبايی، خواستار عدالت، دو چهره، عاشق، مكلف، صاحب وجدان، دو ضميری، آفريننده و خلاق، تنها، مضطرب، عقيده پرست، ابزارساز، ماورا جو، تخيل آفرين، معنوی، دروازه معنويت، و . .
بديهی است كه هر يك از اين امتيازات به جای خود صحيح است اما شايد اگر بخواهيم تعبيری بياوريم كه جامع تفاوتهای اساسی باشد همان به كه از علم و ايمان ياد كنيم و بگوئيم انسان حيوانی است كه با دو امتياز ” علم و ايمان ” از ديگر جانداران امتياز يافته است.
دانستيم كه انسان نوعی حيوان است ، از اين رو مشتركات زيادی با ساير جانداران دارد، در عين حال يك سلسله امتيازات اساسی، او را از ساير جانداران متمايز ساخته است.
وجوه مشترك انسان با حيوان، و وجوه امتياز او از حيوان سبب شده كه انسان دارای دو زندگی باشد، زندگی حيوانی و زندگی انسانی، و به تعبير ديگر زندگی مادی و زندگی فرهنگی.
اينجا مسئلۀ مطرح است، آن اينكه چه رابطهای ميان حيوانيت انسان و انسانيت او، ميان زندگی حيوانی او و زندگی انسانی او، ميان زندگی مادی و زندگی فرهنگی و روحانی او وجود دارد؟
الله (ج) برای انسان سه نوع مقام قائل شده است.
1. انسان در حد حیوان (نه اخلاق و نه ضد اخلاق)
2. انسان فوق حیوان حتی فوق فرشته (اخلاق)
3. انسان پست تر از حیوان (ضد اخلاق)
بعضی انسان ها (فعلاً اکثریت) خود محور هستند، به این معنی که فقط برای خودش کار میکند و تمام کار ها وحرکاتش برای خودش است؛ از صبح که حرکت میکند تا شب که میخوابد تمام تلاشهایش برای زندگی خودش است، برای شکمش است که سیر شود، برای تنش است تا پوشیده شود وبرای مسکنش است که در جایی مسکن گزیند. این نوع فعالیت اخلاق نیست یعنی یک ارزش انسانی نیست، ولی در عین حال ضد اخلاق یعنی یک بیماری هم نیست.
حال اگر شما یک آدمی را پیدا کنید- واین طور آدمها زیاد هستند- که درست خصلت گوسفند یا کبوتر را دارد، یعنی فقط در فکر خودش است، و از صبح که بلند میشود همۀ فعالیتش برای این است که شکم خود را سیر کند و شب هم بخوابد، چنین آدمی در حد حیوان است. کار او در این حد اخلاق نیست ولی ضد اخلاق هم نیست.
اما یک وقت در مسئلۀ “خود”، مسئله این نیست که انسان به فکر زندگی خود است؛ این که دچار نوعی بیماری روانی است و در واقع مقام انسانی اش در خدمت حیوانیتش قرار میگیرد. بعد میبیند “به خود کش میشود” یعنی همه چیز را به خود میخواهد، نه فقط اینکه بخواهد زندگی کند { بلکه هدفش بیشتر جمع کردن است}.
کبوتر دانه جمع میکند برای اینکه سیر شود و این یک امر طبیعی وعادی است. اسب میچرد برای اینکه سیر شود، این هم یک امر طبیعی است. اگر یک بشر بخواهد در این حد باشد عادی است، یعنی یک حیوان است. اما یک وقت بشر گرفتار آز و حرص میشود. اینجا دیگر صحبت این نیست که میخواهد برای زندگی خود فعالیت کند، بلکه فقط برای اینکه جمع کند فعالیت میکند و هرچه هم جمع میکند باز میخواهد بیشتر و بیشتر جمع کند و جمع کردن او حدی ندارد. اسم این حالت آز است. چنین آدم آنجا که میخواهد بدهد، ببخشد و یا احسان کند دچار “امساک است” و به تعبیر حضرت محمد (ص) “شح مطاع ” یعنی پیرو حرص است، یک حالت روانی دارد که که آن حالت روانی حاکم بر او است نه فکر و عقل و اراده اش. پول به جانش چسپیده و هیچ حساب و کتاب و عقل و منطقی در کار نیست و الأ اگر عقل و منطق در کار باشد، میفهمد که اینجا جای خرج کردن است، یعنی خیر و مصلحت و منفعت و خوشی و سعادتش در خرج کردن است، ولی بخل به او اجازه نمیدهد.
این نوع مردم از نور ایمان برخوردار نبوده و قدرت تفکر شان مادی است و خدای شان نفس های شان است.
أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا ﴿۴۳﴾ أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا ﴿۴۴﴾
ترجمه: آيا ديدي كسي را كه هواي نفس خويش را معبود خود برگزيده است ؟ آيا تو ميتواني او را هدايت كني ؟ يا به دفاع از او برخيزي ؟ (۴۳) آيا گمان ميبري اكثر آنها ميشنوند يا ميفهمند؟ آنها فقط همچون چهارپايانند بلكه گمراه تر! (۴۴) {سوره الفرقان)
در آیات فوق، خداوند کریم نخست میفرماید: آنها که معبودشان هوای نفسشان است همچون چهارپایانند، بعد از آن ترقی کرده و میفرماید: أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ:” آنها همچون چهارپایانند بلکه گمراه تر“! بله آنان که پیرو هوای نفس خویش اند، خود را به چاه ضلالت افگنده و تباهی را نصیب خویش ساخته اند.
انسان حالت دیگری نیزدارد. بیماری نفس انسان فقط این نیست که دچار حرص و آز میشود، دچار بخل میشود، بلکه انسان گاهی یک نوع بیماریهای پیچیده ای پیدا میکند که از بیماریهای تن پیچیده تر و مشکلترند؛ بیماریهای که اساساً با منطق و عقل سازگار نیستند وفقط با روح همان بیمار سازگارند، همان چیزهای که امروز عقده های روانی مینامند مثل حالت حسد. حالت حسد در انسان یک حالت ضد منطق است؛ یعنی انسان حالتی پیدا میکند که فراموش میکند در فکر سعادت خودش باشد، فقط در فکر بدبختی دیگری است. آرزویش این نیست که خودش خوشبخت شود. و اگر هم آرزو دارد خودش خوشبخت شود، ده برابر آرزویش این است که دیگری بدبخت شود. هیچ حیوانی چنین خصلت بد ندارد، این نوع انسان ها پست تر از حیوانند. گاهی در انسان حالت تکبر پیدا میشود و گاهی در او برخی عقده های روانی پیدا میشود که در باطن نفس انسان مخفی شده است و خودش هم از آن بیخبر است.
اما انسان بالاتر از فرشته انسان دیگریست. این انسان برعلاوۀ که ضروریات مادی خویش را برآورده میسازد موجود معنوی است. او یک فرد گرا نیست و همۀ زندگی اش مادیات نیست و نور ایمان در قلبش می درخشد. از امراض مانند کبر، حسد، بخل و غیره خود را دور نگهمیدارد. البته این به معنی زهد نیست؛ انسان بالاتر از فرشته نفس خود را نمیکشد، بلکه آنرا در کنترول خود نگهداشته و برای نفس خود درجۀ خدایی را نداده و نمیگذارد نفسش اورا کنترول کند. مطاع این دنیا را نیز به خاطر رضای خالق بدست می آورد و دنیایش تنها در زمین نیست و بناءً همیشه خود را مسئول پنداشته و از ضرر رساندن به خود و دیگران میپرهیزد. برعلاوۀ که ظالم نیست ولی مظلوم هم واقع نمیشود.
به امید اینکه همۀ ما انسان شویم! آمین!
گرفته شده از کتاب “انسان کامل” مرتضی مطهری