این مقالۀ بخش دوم از سلسلۀ چه باید کرد؟ است و برای درک بهتر آن بخش اول را نیز بخوانید.
اکنون که تصمیم گرفته شد باید چهرۀ درخشان تاریخ یا حد اقل چهرۀ مبارز تاریخ و یا همراه این چهرهها بود باید خود را شناخت، زیرا چهرههای ماندگار تاریخ همه خودشناس و خودنگر بوده، تمام ادیان و فلاسفه بر خودشناسی تأکید داشته اند و حتی علم مدرن که تقریباً از بُعد دومی انسان انکار میکند، خودشناسی را قاعدۀ عمومی برای موفقیت میداند. الله ﷻ میفرماید: و در زمين آياتي براي طالبان يقين است و نيز در وجود خودتان آيا (به چشم بصيرت) نمىنگريد؟<1>، همچنان گفتۀ حضرت علی (رض) است که بعضی علما آنرا حدیث رسولالله ﷺ دانستهاند که هر کس خود را شناخت خدا را میشناسد و این گفته با آیات قرآن در تقابل نیست زیرا قرآن پاک نیز به دیدن به خویشتن امر میکند. تام سیتاتی یکی از تجارت پیشههای موفق و مشاور ورزیده برای پیشرفت تجارتها مینویسد: بهدست آوردن دانش در مورد خویش مشکل است زیرا کلید موفقیت شخصی و روحی در آن نهفته است و همچنان در مورد تجارتها نیز همین نظر را داشته اضافه میدارد که تجارتهای بزرگ خود را شناخته و میدانند که چه هستند و چه نیستند<2>، بروس هالند یکی از نویسندهها و کسیکه لقب مشاور مشاوران را از آن خودکرده است مینویسد: رهبران بزرگ همه خود را عمیقاً شناخته و جرئت نشان دادن خویش به جهان را دارا بوده اند<3> و اقبال (رح) متفکر بزرگ شرق میگوید:
بیا برخویشتن پیچیدن بیاموز – به ناخن سینه کاویدن بیاموز
اگر خواهی خدا را فاش بینی – خودی را فاشتر دیدن بیاموز
بله! انسان زمانیکه بعضیاوقات از تن و تن نگری فارغ شده و خلوتی با خود داشته باشد خویشتن را بسا مرموز، پیچیده و دارای ساختار غیرقابلباور مییابد، حتی کسانیکه به نحوی بنام علم مدرن کوشش میکنند به خود و دگران بباورانند که حیوان متمدنی بیش نیستند در این گونه خلوتها از این نوع بینش خویش بیزار بوده و خود را چیز فراتر از یک حیوان دانسته و انتظار بیشتر از یک حیوان از خود دارند. دیدن خود و شناختن خود به علم بسیار پیشرفته و علم موشکسازی ضرورت ندارد و نه میتوان این علم را در کدام پوهنتون یا دانشگاه آموخت بلکه باید به خویشتن نگریسته و به عملکردهای خویش به چشم بصیرت نگاه کرد تا دیده شود که ما بهحیث انسان چه نوع موجود هستیم که به شکل ساده آغاز آن این نگریستن را میتوان از شب و روز آغاز کرد. زمانیکه به خواب میرویم تن ما از کار نمیافتد اما اختیار آن از دست ما میرود و بعضیاوقات درحالیکه تن ما در خدمت ما نیست ما در خواب به جاههای میرویم که حتی در بیداری رفتن به آنجاها ممکن نیست و یا حداقل به آن سرعت ممکن نیست؛ مثلاً بعضیاوقات ما خود در افغانستان خواب هستیم ولی در خواب میرویم به هندوستان و با همرای دوست خویش همصحبت میشویم و جالب اینجاست که بعضیاوقات در همان شب دوست ما نیز در خواب ما را دیده میباشد، این بدین سبب است که انسان تنها به اجزای بیولوژیکی خلاصه نمیشود و بُعد مهم دیگر انسان روح است که فرا مادی بوده و با تأسف که انسانهای امروز این بُعد خویش را کاملاً فراموش کرده و نادیده میگیرند، اما برخلاف این دید انسان از دو بُعد تن و روح که بعضی از علما آنرا دل نیز میگویند تشکیل شده است چنانچه امام غزالی (رح) میفرماید: آدمی مرکب است از دو اصل یکی روح و دیگر کالبد، روح چون سوار است و کالبد چون مَرکب (حیوانی که بالای آن سواری میشود) <4>. ساینس پیشرفتۀ امروزی نیز از موجودیت این دو اصل در انسان صحبت کرده و آنرا ثبوت میکند، چنانچه داکتر رابرت لانزا در مجلۀ روانشناسی امروز مینویسد: شواهد کافی برای موجودیت روح وجود دارد<5>، کاسیمیر بونک در کتاب خویش مینویسد: شواهد نمایشی و بیهمتای زیاد فزیکی مبنی بر موجودیت ماهیت غیر فزیکی در مورد دوبُعدی بودن وجود دارد<6> و داکتر لاودر از پوهنتون یوتاه مینویسد: ارتباطی میان جسم و روح در بهدست آوردن، نگهداشت و واپس گیری معلومات وجود دارد<7>.
روح مانند جسم یا تن یک قسمت از انسان بوده بلکه قسمت عمدۀ انسان را تشکیل میدهد و تن انسان که انسان امروزی برای ساختن آن روح و جسم خود را به کار گمارده است بخش کوچک از موجودی بنام انسان را تشکیل میدهد. تن یا جسم دارای عمر بسیار اندک بوده که در این عمر اندک روح با آن پیوند خورده است و با جدایی روح از تن درحالیکه تن میمیرد روح زنده میماند.
الله (ج) میفرماید: اگر اين قرآن را بر كوهى فرو فرستاده بوديم، بىشك آنرا از ترس خداوند خاكسار و فروپاشیده مىديدى… <8>. قرآن پاک اگر به کوه نازل میشد از هم فرومیپاشید ولی بالای انسان نازل شد، در این مورد اگر بهدقت توجه کنیم تن انسان مقاومتر و سختتر از کوه نیست پس آن قرآنی که قدرت فروپاشیدن کوه را دارد انسان آنرا در دل خویش جای میدهد از قدرت جسمانی انسان نیست بلکه این روح انسان است که قدرت قبول قرآن را دارا بوده و این روح انسان است که قویتر و بزرگتر از کوه است. انسانهای بزرگ تن خویش را بزرگ نساختهاند بلکه روح خویش را بزرگ ساختهاند و اگر راز بزرگی در ساختن تن میبود تمام مردان قویالجثه مردان بزرگ میبودند درحالیکه مردان بزرگ تاریخ همان تنی را دارا بودندکه ما دارا هستیم. پس برای اینکه ما بتوانیم به یک چهرۀ درخشان یا مبارز و یا یک چهرۀ غیر گوسفندی تاریخ مبدل شویم باید خود را شناخته، از قدرت، قابلیت و ماهیت هر دو بعد خویش آگاه شده، ارتباط بین روح و جسم را درک کرده و بالآخره به ساختن روح و تن خویش در تعادل کارکرد، زیرا روح و تن باهم پیوند داشته و خرابی یکی به خرابی دیگر میانجامد، چون یک انسان باروح کوچک هرقدر تن قوی داشته باشد یک انسان کامل بوده نمیتواند.
این خود آگاهی است که انسان را بهسوی انسانی شدن سوق میدهد و به هراندازه که انسان از خودآگاه شود به همان اندازه به بزرگی و قدرت خویش پی میبرد. انسان خودآگاه میداند که تمام انسانها حامل یک نوع روحاند و رنگ، قومیت و زبان هیچ تأثیری بالای بزرگی انسانها ندارد بناءً از تعصب متنفر میشود، انسان خودآگاه میداند که روح وی قدرت بزرگتر از کوه داشته و این کوه هیچگاه در مقابل ظلم و بیعدالتی خم نمیشود بلکه در مقابل آن مبارزه کرده و یا هم ثابتقدم و استوار ایستادگی میکند، انسان خودآگاه با درک بزرگی خویش هر نوع استعمار و استثمار را نفی میکند و انسان خودآگاه که قوت خویش را شناخته است هیچگاه بالای دیگران که از او نسبت به شناخت کمتر از خویش ضعیف شدهاند ظلم نمیکند بلکه با آنها کمک نموده تا خویشتن را دریابند، انسان خودآگاه میداند که بزرگترین وجه مشترک بین انسانها روح آنها بوده بناءً نه خودبزرگبین میشود تا دیگران را زیردست بداند و نه هم چنان ضعیف میشود که دیگران او را به بردگی بکشند، انسان خودآگاه عالم امکانات را در مقابل خویش میبیند و با درک که از بزرگی روح خویش دارد رسیدن به آنها را ناممکن نمیپندارد و همواره برای رسیدن به اهداف بزرگ خویش میکوشد وبالآخره انسان خودآگاه میداند که طرز زندگی که باید داشته باشند بهدست آوردن آن در نحو تصمیمگیری خود او بوده و برای ایجاد آن طرز زندگی هر مانع مانند کوه را کاه میپندارند.
چهرههای مبارز تاریخ به قدرت خویش پی برده و خود را شناخته بودند و هیچچیزی را بالاتر از خویش نمیدانستند و در حقیقت آنها به لا اله (نیست هیچ معبودی) رسیده بودندکه در مبارزۀ خویش موفق بودند ولی در ایجاد نظام بعد از مبارزه یا به چهرۀ منفور تاریخ مبدل شدند و یا هم نتوانستند نظامی را بسازند که بشریت در آن به فلاح برسند؛ مثلاً لنین در مقابل سرمایهداری مبارزه کرد و موفق شد ولی در لا اله ماند و نظامی را ساخت که قبیحتر و بدتر از آن نظامی بود که در مقابلش مبارزه کرد و به چهرۀ منفور تاریخ مبدل شد و یا فیدل کاسترو که در مبارزۀ خویش با امپراتور جهانی (امریکا) موفق بود ولی نظامی را نتوانست بسازد که فلاح مردم در آن نهفته باشد. در مقابل چهرههای درخشان است که میدانند این روح نیز به چیزی ضرورت دارد، آنها تمام خدایان زمینی را نفی میکنند و لا اله (میگویند) ولی چون ضرورت روح خویش را میدانند تا اینجا بسنده نکرده بلکه برای تغذیۀ روح پیشتر رفته و به الا الله (مگر الله (ج)) میرسند و در پرتو قانون الهی نظامی را میسازند که فلاح روحی و جسمی تمام بشریت در آن نهفته است. آنها درک میکنند که روح با وجود بزرگی خویش خالقی دارد و تنها خالق است که ضروریات این روح را دانسته و برای فلاح و آرامش این روح نسخۀ اکسیر تنها از جانب خالق میتواند مهیا شود.
ارتباط روح و تغذیه و رسیدن به الا الله در بخش بعدی انشاءالله به بررسی گرفته میشود.
منابع:
- سورۀ الذاريات؛ آیات 20-21؛ وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ (۲۰) وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ (۲۱)
- Tom Sitati; It’s a Branded World (Aug 14, 2009); p 88
- Bruce Holland; Cracking Great Leaders: Liberate Human Energy At Work (Apr 29, 2015); p 22
- امام محمد غزالی (به تصحیح احمد آرام)؛ کیمیای سعادت (1379 تهران)؛ صفحه 101
- Robert Lanza M.D; Does the Soul Exist? Evidence Says ‘Yes’; (Psychology Today)
- Casimir J. Bonk; Descartes Was Right! Souls Do Exist and Reincarnation Proves It: A Challenge to Rethink Dualism (2010); P 72
- Perspective Magazine; volume 2, Number 3; Late Fall 2002; p 94
- سورۀ الحشر؛ آیۀ 21؛ لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (۲۱)