یعقوب (ع) دوازده پسر داشت که ایشان را قبایل اسراییلی مى خواندند. یوسف (ع) یکى از این قبایل دوازده گانه بود که از کنعان توسط تاجری از برادرانش به چند درهمی خریده و برای بردیگی به مصر برده شد، و بنابر داستان پر ماجرایى که هم در تورات آمده و هم در قرآن کریم ایشان سرانجام عزیز مصر شد. پس از مدتى پدرش یعقوب (ع) و فرزندانش به مصر مهاجرت کردند. از این زمان بود که فرزندان یعقوب در مصر به «بنى اسرائیل» یعنى پسران اسرائیل (یعقوب) ملقب شدند. دوازده پسر یعقوب، هسته مرکزى این قوم را به وجود آوردند.
قرانکریم در سوره یوسف درباره داستان زندگی حضرت یوسف (ع) که چگونه توسط برادارنش به چاه انداخته شد و چگونه به مصر و بلاخره به زندان رسید چنین میفرماید.
ترجمه: (یاد آور) هنگامی را که یوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره، و آفتاب و ماه در برابرم سجده میکنند!»
ترجمه: گفت: «فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن، که برای تو نقشه (خطرناکی) میکشند؛ چرا که شیطان، دشمن آشکار انسان است!
ترجمه: و این گونه پروردگارت تو را برمیگزیند؛ و از تعبیر خوابها به تو میآموزد؛ و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام و کامل میکند، همانگونه که پیش از این، بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرد؛ به یقین، پروردگار تو دانا و حکیم است!»
ترجمه: در (داستان) یوسف و برادرانش، نشانههای( هدایت) برای سؤالکنندگان بود!
ترجمه: هنگامی که (برادران) گفتند: «یوسف و برادرش (بنیامین) نزد پدر، از ما محبوب تراند؛ در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم! مسلّماً پدر ما در گمراهی آشکاری است!
ترجمه: یوسف را بکشید؛ یا او را به سرزمین دوردستی بیفگنید؛ تا توجه پدر، فقط به شما باشد؛ و بعد از آن، (از گناه خود توبه میکنید؛ و) افراد صالحی خواهید بود!
ترجمه: یکی از آنها گفت: «یوسف را نکشید! و اگر میخواهید کاری انجام دهید، او را در چاه بیفگنید؛ تا بعضی از قافلهها او را بگیرند (و با خود به مکان دوری ببرند!»)
ترجمه: (و برای انجام این کار، برادران نزد پدر آمدند و) گفتند: «پدرجان! چرا تو درباره (برادرمان) یوسف، به ما اعتبار نمیکنی؟! در حالی که ما خیرخواه او هستیم!
ترجمه: فردا او را با ما (به خارج شهر) بفرست، تا غذای کافی بخورد و تفریح کند؛ و ما نگهبان او هستیم!»
ترجمه: (پدر) گفت: «من از بردن او غمگین میشوم؛ و از این میترسم که گرگ او را بخورد، و شما از او غافل باشید!»
ترجمه: گفتند: «با اینکه ما گروه نیرومندی هستیم، اگر گرگ او را بخورد، ما از زیانکاران خواهیم بود (و هرگز چنین چیزی) ممکن نیست! »
ترجمه: هنگامی که او را با خود بردند، و تصمیم گرفتند وی را در مخفیگاه چاه قرار دهند، (سرانجام مقصد خود را عملی ساختند؛) و به او وحی فرستادیم که آنها را در آینده از این کارشان با خبر خواهی ساخت؛ در حالی که آنها نمیدانند!
ترجمه: (برادران یوسف) شب هنگام، گریان کنان نزد پدر آمدند.
ترجمه: گفتند: «ای پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم، و یوسف را نزد لباسهای خود گذاشتیم؛ و گرگ او را خورد! تو هرگز سخن ما را باور نخواهی کرد، هر چند راستگو باشیم!»
ترجمه: و پیراهن او را با خونی دروغین (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند؛ گفت: «هوسهای نفسانی شما این کار را برایتان آراسته! من صبر جمیل (و شکیبائی خالی از ناسپاسی) خواهم داشت؛ و در برابر آنچه میگویید، از خداوند یاری میطلبم!»
ترجمه: و (در همین حال) کاروانی فرا رسید؛ و مأمور آب را (به سراغ آب) فرستادند؛ او دلو خود را در چاه افگند؛ (ناگهان) صدا زد: «مژده باد! این کودکی است (زیبا و دوست داشتنی!)» و این امر را بعنوان یک سرمایه از دیگران مخفی داشتند. و خداوند به آنچه آنها انجام میدادند، آگاه بود.
ترجمه: و (سرانجام،) او را به بهای کمی ، چند درهم فروختند؛ و نسبت به (فروختن) او، بی رغبت بودند (چرا که میترسیدند رازشان فاش شود.
ترجمه: و آن کس که او را از سرزمین مصر خرید [= عزیز مصر]، به همسرش گفت: «مقام وی را گرامی دار، شاید برای ما سودمند باشد؛ و یا او را بعنوان فرزند انتخاب کنیم!» و اینچنین یوسف را در آن سرزمین مسکن گزین ساختیم! (ما این کار را کردیم، تا او را بزرگ داریم؛ و) از علم تعبیر خواب به او بیاموزیم؛ خداوند بر کار خود پیروز است، ولی بیشتر مردم نمیدانند!
بلاخره حضرت یوسف (ع) چنین به مصر و به خانه عزیز مصر راه یافت و زمانیکه یوسف (ع) به جوانی و بلوغ رسید و به نسبت زیبایی خاصیکه وی داشت زن عزیز مصر بروی چشم دوخته و میخواست با وی زنا و خلوت کند ولی خداوند (ج) یوسف (ع) را از بندگان مخلص خویش از شر آن زن در امان نگهمیدارد.
قرآنکریم در مورد تجاوز آن زن عزیز مصر چنین میفرماید.
ترجمه: وهنگامی که به بلوغ و قوّت رسید، ما «حکم» ( نبوّت) و «علم» به او دادیم؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم!
ترجمه: و آن زن که یوسف در خانه او بود، از او تمنّای کامجویی کرد؛ درها را بست و گفت: «بیا (بسوی آنچه برای تو مهیاست!)» (یوسف) گفت: «پناه میبرم به خدا! او (عزیز مصر) صاحب نعمت من است؛ مقام مرا گرامی داشته؛ (آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم؟!) مسلّماً ظالمان رستگار نمیشوند!»
ترجمه: آن زن قصد او کرد؛ و او نیز -اگر برهان پروردگار را نمیدید- قصد وی مینمود! اینچنین کردیم تا بدی و فحشا را از او دور سازیم؛ چرا که او از بندگان مخلص ما بود!
ترجمه: و هر دو به سوی در، دویدند (در حالی که همسر عزیز، یوسف را تعقیب میکرد)؛ و پیراهن او را از پشت پاره کرد. و در این هنگام، شوهر آن زن را دم دروازه یافتند! آن زن گفت: «کیفر کسی که بخواهد نسبت به اهل تو خیانت کند، جز زندان و یا عذاب دردناک، چه خواهد بود؟!»
ترجمه: (یوسف) گفت: «او مرا با اصرار به سوی خود دعوت کرد!» و در این هنگام، شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد که: «اگر پیراهن او از پیش رو پاره شده، آن آن راست میگوید، و او از دروغگویان است.
ترجمه: و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ میگوید، و او از راستگویان است.»
ترجمه: هنگامی که (عزیز مصر) دید پیراهن او (یوسف) از پشت پاره شده، گفت: «این از مکر و حیله شما زنان است؛ که مکر و حیله شما زنان، عظیم است!
ترجمه: یوسف از این موضوع، صرفنظر کن! و تو ای زن نیز از گناهت استغفار کن، که از خطاکاران بودی!»
ترجمه: (این جریان در شهر منعکس شد؛) گروهی از زنان شهر گفتند: «همسر عزیز، جوانش (غلامش) را بسوی خود دعوت میکند! عشق این جوان، در اعماق قلبش نفوذ کرده، ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم!»
ترجمه: هنگامی که (همسر عزیز) از فکر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد (و از آنها دعوت کرد)؛ و برای آنها پشتی (گرانبها، و مجلس باشکوهی) فراهم ساخت؛ و به دست هر کدام، چاقویی (برای بریدن میوه) داد؛ و در این موقع (به یوسف) گفت: «وارد مجلس آنان شو!» هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند؛ و (بیتوجه) دستهای خود را بریدند؛ و گفتند: «منزّه است خدا! این بشر نیست؛ این یک فرشته بزرگوار است!»
ترجمه: (همسر عزیز) گفت: «این همان کسی است که بخاطر (عشق) او مرا سرزنش کردید! (آری،) من او را به خویشتن دعوت کردم؛ و او خودداری کرد! و اگر آنچه را دستور میدهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد؛ و مسلّماً خوار و ذلیل خواهد شد!»
ترجمه: (یوسف) گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا بسوی آن میخوانند! و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی، بسوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود!»
ترجمه: پروردگارش دعای او را اجابت کرد؛ و مکر آنان را از او بگردانید؛ چرا که او شنوا و داناست!
ترجمه: و بعد از آنکه نشانههای (پاکی یوسف) را دیدند، تصمیم گرفتند او را تا مدّتی زندانی کنند!
آنچه در این قسمت خواندید آشکارا واضح میسازد که بنی اسراییل چگونه بر یک دیگر خویش حتا بر برادر کوچک خویش ظلم را روا داشته دروغگوی ، مکاره و حیله گر اند و از عواقب دردناک بر برادر خویش (یوسف) دست نبرداشتند، این در حالی است که خداوند(ج) واضح (سوره یوسف آیت 21 ام) میفرماید (…… خداوند بر کار خود پیروز است، ولی بیشتر مردم نمیدانند). که در پلان های شان خود شان شکست میخورند.
در شرایط امروزی شما شاهد ظلم اسراییلی ها بر مردم مظلوم فلسطین و توسط غلامانشان بر تمام دنیا هستید و میبینید که تا کدام اندازه بی رحم و سنگ دل هستند و از طریق حامیان غربی ایشان هنوز کمک های مالی و نظامی میشوند و امید که انشاالله بزودی تحت پیگرد بندگان پیکارجوی خداوند (ج) قرار بیگرند بخیر.
ما مسلمانان بنام مسلمان سنی و مسلمان شیعه یک دیگر را متهم قرارداده و زمینه را برای کف زدن این یهودان و حامیان ظالم ایشان مهیا کرده ایم.
اگر ترجمه آیات فوق را ملاحظه کرده باشید پس به این اساس یوسف (ع) به زندان رفت و در قسمت های بعدی خواهید خواند که یوسف (ع) چگونه عزیز مصر میشود و بعدآ موسی (ع) بدنیا میاید و برای اسراییلی های پیمان شکن چی ها که از خداوند (ج) نمیخواهد و هنوز هم چی ها که نمی بیند.
برادران و خواهران! بیایید همین اکنون از مسایل مذهبی سنی و شیعه بگذریم و همه باهم یکدیگر را برادرو خواهر مسلمان خوانده، و با اتحاد و با اتفاق در مقابل این ظالمان متفق شویم و وسوسه های شیطانی آنها راناکام و حقیر بسازیم. وبرای آن کسانیکه در دور و پیش ما وشما از جاسوسان و حامیان منافق آنها معلوم میشوند دعای هدایت و یا هلاکت اعظیم از بارگاه الله سبحان و تعالی طلب کنیم.
اگر میخواهید از مطالب ما آگاه شوید لطفآ به صفحه انترنتی ما (mubareza.com) مراجعه نمایید و یا صفحه فیسبوک مارا لایک بزنید.