یکی از مقاصد اصلی سیاست (مطابق شریعت) درک وضعیت و حالت خود است<1> و اگر با اندکی تفکر وضعیت کنونی خویش و جوامع خویش را به بررسی بگیریم درمییابیم که جوامع اسلامی در بدترین وضعیت ممکن قرار داشته، نسبت به تمام رقیبان خویش از کاروان ترقی پس رفتهتر بوده، از ضعف غیرقابلانکار رنج میبرند، مشکلات داخلی چون جهل، تعصب، جنگهای داخلی، بینظمی، و … بنیادهای این جوامع را پوسیده ساخته و از همه بدتر زیر استعمار مستقیم و غیرمستقیم اغیار قرار دارند. حالت رقتبار امت سبب بهوجود آمدن سؤالات اهمی چون چرا مسلمانان در چنین وضعیت قرار دارند؟ شده و سبب بهوجود آمدن عکسالعملهای مختلف توسط مسلمانان شده است؛ تعداد اندک وضعیت زده، ظاهرگرا، متأثر از تبلیغات غرب و بیمطالعه، با متهم ساختن اسلام بهحیث عذری برای ناکاری و کمکاری خویش و مسبب پسرفتگی این جوامع و خویشتن و با موقف گیریهای ضد اسلامی خود را از دایرهی اسلام خارج ساختهاند. عدهای موقف دفاعی اعتذاری گرفته و اکثراً با جوابهای غیر مرتبط و احساساتی در مقابل این سؤالات از دادن جواب منطقی شانه خالی میکنند. آن عده مسلمانانی که از چنین حالت رنج میبرند در مقابل سؤالاتی چون چه باید کرد؟ و درحالیکه اکثریت رسانههای جمعی در دسترس دشمنان و استعمار و استکبار جهانی قرار دارد، دارای سلاحهای اتمیاند، از تفوق غیرقابل مقایسه نظامی برخوردارند، نظام اقتصادی جهان را کنترول میکنند و هزاران نکتهی قوت ظاهری دیگر دارند، چه میتوان کرد؟ روبرو بوده و دنبال راهحل مناسباند.
اگرچه جواب دادن به تمام این سؤالات در یک مقاله ناممکن است اما کوشش میشود یکچشم انداز کوتاه در مورد سؤالی چه میتوان کرد؟ داشته باشیم زیرا در مورد علل پسرفتگی مسلمانان مقالات، رسالهها و کتب بیشماری موجود بوده اما نکتهی که اکثریت آنرا مدنظر نگرفتهاند منظر تاریخی موضوع میباشد که در چند سطر بعدی یک منظر کوتاه این موضوع به بررسی گرفته میشود.
تاریخ تنها یادداشتهای از وقایع گذشته نبوده بلکه مجموع از یادداشتهای وقایع گذشته و علل وقوع این وقایع میباشد و پند گیری از تاریخ زمانی ساده میشود که بر علاوهی وقایع گذشته علل این وقایع موردبررسی قرار داده شود. بامطالعهی تاریخ بشر بهسادگی میتوان دید که هر تمدن مبنی بر هر نظریه، ایدئولوژی و دینیکه بوده است هیچگاه سیر یکنواخت را در تاریخ طی ننموده و باوجودی که هر تمدن و امت نظر به علل چون انحطاط، خلافکاری، تکبر گرایی و غیره پس از هر صعود رو به نزول رفته است و امت اسلام نیز سیر نزولی را طی نکرده بلکه پس از دو صعود دو بار به نزول مواجه شده است، یکبار توسط صلیبیها و مغولها و یکبار دیگر اکنونکه در بدترین وضعیت تاریخی قرار دارد. به هر صورت اکنون هر عضوی از این امت با اندکترین ایمان در دلش میخواهد، حالت امت تغییر کند اما با سؤالات مهم چه باید کرد؟ و چه میتوان کرد؟ روبرو است.
جواب این سؤالات زمانی سادهتر میشود که دید خویش را نسبت به کلمهی تغییر، تغییر دهیم. تغییری که ما میخواهیم، تغییر در حالت یک امت است، تغییر نظامها است، تغییر اجتماعها است و تغییر طرز زندگیها است. این تغییر یک حادثه نیست که بهصورت ناگهانی اتفاق بیفتد و یا اینکه ما سبب اتفاق آن شویم تا در یکشب همهچیز به نفع ما تغییر کند! نمیشود. امروز گفتیم نظام اسلامی میسازیم فردا این نظام ساخته شود! نمیشود. بگوییم طرز زندگی مسلمانان اسلامی شود و فردا چنین شود! زیرا ما با تمام جهان روبرو هستیم، با قدرتهای بزرگ و ابرقدرتها روبرو هستیم که هیچگاه نظام اسلامی نمیخواهند زیرا در آن صورت کاروان استعمار و استثمار آنها متوقف میشود، ما با مردم جهان روبرو هستیم که آزادیهای بیبندوبار در قلوبشان رخنه کرده و هیچگاه مانع این بیبندوباری را نمیپذیرند. حتی ما با مسلمانانی روبرو هستیم که از وضع موجود منفعت میبرند و هیچگاه نمیخواهند با از بین رفتن وضع موجود منفعت برداری آنها منقطع شود. در چنین حالت اگر ما تغییر را بهحیث یک حادثه ببینیم مجبور میشویم شمشیر برداشته و با شمشیر به مبارزهی سلاحهای اتمی، هواپیماهای بیسرنشین، کشتیهای هواپیما بردار، سلاحها دوربرد و تکنولوژیهای که دسترسی به آن نداریم برویم و باید بپذیریم که در مبارزه طلبیدن نظامی ابرقدرتها توسط چند و چندین شخص امکان موفقیت اندک است. درصورتیکه ما تغییر را یک حادثه ببینیم دایرهی کاری خویش را محدود و محدودتر میسازیم و حتی کسانیکه قلبشان برای تغییر میتپد را از خود میرانیم. زیرا در اینصورت تنها راه خویش را که بهزعم خویش میپنداریم منجر به وقوع حادثه میشود درست دانسته و همهکسانی را که راه ما را نقد کند (چه با نیت خالص باشد و یا ناخالص) تفسیق و حتی تکفیر کرده و ازخودبیگانه میسازیم.
تغییر در سطح یک جامعه، یک ملت و در قضیهی ما تغییر در سطح جهان بهشکل یک حادثه تنها در صورت معجزه امکانپذیر است که تنها از عهده پیامبران (ع) برمیآید و چون سلسلهی پیامبران با خاتمالنبیین به پایان رسیده است، پس ما باید تغییر را بهشکل یک فرآیند (پروسه) ببینیم تا بتوانیم بهشکل همهشمول بهسوی تغییر حرکت کرده و دایرهی این فرآیند را چنان فراخ بگذاریم که تا هر مؤمنی که دلش برای تغییر میتپد بهاندازهی توان خویش بدون اینکه توسط کسی تفسیق و تکفیر شود و بیگانه ساخته شود به این فرآیند کمک کند.
حضرت محمد (ص) فرموده است: حصهی آخری این امت اصلاح نمیشود مگر به طریق که حصهی اول آن شده است <2>. حصهی اول این امت تحت رهبری شخص خود حضرت محمد مصطفی (ص) اصلاح شده بود. اگر به سیرت مطهره نبوی دیده شود بهخوبی درک میشود که آنحضرت (ص) امت نخستین (خیرالقرون) را بهشکل حادثهای رو به اصلاح رهبری نکرد بلکه مرحلهبهمرحله و تحت یک فرآیند درست حسابشده توانست تغییر جهانی را به ارمغان آورد که نظیرش تا حال در تاریخ بشر موجود نیست. الله (ج) میفرماید: لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ (شما حتماً مرحلهبهمرحله بهپیش میروید) و اگر به تغییر جهانی که سرور ما (ص) به ارمغان آورده بود بنگریم، مرحلهبهمرحله بهشکل یک فرآیند بهوجود آمد و این مراحل را میتوان به دو بخش عمده که هر بخش قسمتهای مختلف داشت تقسیم کرد. مرحلهی نخست تغییر در وضع موجود توسط حضرت محمد (ص) تربیت و صبر مطلق بود و مرحلهی دوم پس از درست سپری کردن مرحلهی نخست مرحلهی تصادم و جنگ با وضع موجود بود که علامه اقبال لاهوری آنرا در شعری زیبای چنین بیان نموده است:
با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن
چون پخته شوی خود را بر سلطنت جم زن <3>
تغییری را که حضرت محمد مصطفی (ص) مبنی بر دین الهی بهوجود آورد در دو مرحله عملی کرد، مرحلهی نخست مرحلهی تربیت و صبر مطلق بود که در آن به آنان گفته شد (فعلاً)دست (از جنگ) برداريد و نماز را برپا كنيد و زكات بدهيد<4>. مرحلهی نخست برای آوردن تغییر بزرگ مرحلهی بسیار مهم است، درحالیکه بالای مسلمانان نخستین ظلم میشد، سنگ به سینههایشان گذاشته و در شنزارهای خشک و آفتابی بدون آب تعذیب میشدند، بالای رهبر از جان عزیزترشان (ص) خاک پاشیده میشد، بالای زغال داغ خوابانیده میشدند و در وقت ادای عبادات به تمسخر و آزار و اذیت روبرو بودند، بازهم دست بلند نکرده و به گفتهی اقبال تا نشئه درویشی در میساختند و دمادم دستبهسینه زده و از صبر کار میگرفتند. این مرحله بر علاوه حکمتهای زیاد دو حکمت عمده داشت؛ نخست حکمت تربیتی یاران پیامبر (ص) بود که آنها را به پختگی رسانید، تمام مشکلات بزرگ و برخوردهای که بر علاوهی ارتش غیر حرفوی عرب با امپراتوریهای بزرگ قرار بود اتفاق بیفتد آسان ساخت. در چنین حالت تحت ظلم پابندی به نماز و عبادات آنها را به الله (ج) و رسولش (ص) چنان نزدیک ساخت و نور ایمان چنان قلوبشان را منور ساخت که زندگی و مرگشان صرف بهخاطر الله (ج) شد و نفسهای اماره را در آنها از بین برد. حکمت ثانی این بود که همدردی اکثریت خاموش را بهطرف خویش جلب کردند، اکثریت خاموش اگرچه خاموشاند ولی چشم دارند و میبینند، گوش دارند و میشنوند و زمانیکه ببینند که مردان باوقار و باعزت با چنین بیرحمی تحت شکنجه قرار میگیرند دلهایشان به شور آمده و حس همدردی در آنها شعلهور میشود. اگر در چنین حالتی یاران پیامبر (ص) دست به خشونت میزدند با تعداد اندکی که بودند بهانهی اخلاقی برای دشمنان خونخوار میدادند تا همه را بکشند. پس از هجرت و تکمیل مرحلهی صبر وقتی به پختگی رسیدند، آنزمان در مقابل سلطنت جم (تشبیه بهنظام موجود) ایستادگی کردند و به مرحله دوم (تصادم) پا نهادند.
با تأسف که مسلمانان این دو مرحله را، دو فلسفهی جداگانه برای ایجاد انقلاب اسلامی میدانند، بعضیها تنها مرحلهی نخست را راهحل پنداشته و با صبر و عدم تصادم میخواهند تغییر بیاورند و در حقیقت میخواهند بهجای آموزههای اسلامی از فلسفهی گاندی استفاده کنند. بعضی هم با رستن از مرحلهی نخست میخواهند مستقیماً به مرحلهی دوم داخل شوند. معتقدان فلسفهی نخستین پیروان مرحلهی دوم را متهم بهافراط کرده و برعکس آن معتقدان مرحلهی نخست متهم به تفریط میشوند، اتهامهای هردو گروه تا حدی درست است زیرا این دو مرحله مکمل یکدیگر هستند و با نپیمودن مرحلهی نخست و داخل شدن به مرحلهی دوم و یا نداشتن طرح برای دخول به مرحلهی دوم پس از طی مرحلهی نخست حداقل کامیابی دنیوی را برای امت در پی نخواهد داشت. اکنون سیر تاریخی مسلمانان را بهشکل طبیعی آن به مرحلهی صبر آورده است، مسلمانان در سراسر جهان شکنجه میشوند، تحت استعمار قرار میگیرند، قتلعام میشوند و حقوقشان از آنها زدوده میشود ولی درحالیکه مسلمانان در مرحلهی صبر قرار دارند در بخش تربیتی و انتظام کاری صورت نمیگیرد، گروهی و یا رهبری ندارند که آنها را بهسوی تربیتی سوق دهد که مسلمانان نخستین در آن به پختگی رسیده بودند، از اقامهی نماز و اشاعهی فرهنگ زکات دهی خبری نیست و در چنین حالت بغضهای آنها در درونشان ترکیده و امیدی برای ترکانیدن آن بهخاطر یک تغییر بزرگ وجود ندارد. کسانی هم که بدون گرفتن تربیت درست اسلامی به مرحلهی دوم پا گذاشتهاند همه را متهم به بیهمتی و بیغیرتی کرده و آنها را ازخودبیگانه ساختهاند.
در چنین حالت است که بینش خویش را نسبت به تغییر باید تغییر دهیم. باید بدانیم که تغییر یک فرآیند است و بهتنهایی نمیشود تغییر آورد. در این فرآیند به یاران به پختگی رسیده، با تربیت اسلامی، منسجم و متعهد ضرورت است. سرعت این فرآیند وابسته است به کار ما، به تعهد ما برای قربانی دادن، به ایمان ما و به کشتن هواهای نفسانی درون ما. در این طرز دید میتوان جایی برای همه مؤمنانی که واقعاً از ته دل میخواهند نقش در فرآیند تغییر بهتر برای امت اسلام داشته باشند مییابیم و همه باهم میتوانند نقش خویش را ادا سازند. آغاز این تغییر از رد کردن و ایستادن در مقابل هر نظامی است که حکم الله (ج) را حکم زمین نمیداند، در مقابل استعمار، در مقابل نظام جاهلیت، در مقابل الوهیت دهی بشر بنام دموکراسی، در مقابل وضع موجود جاهلیت وبالآخره در مقابل وضع موجود که انسانها را به بردگی اقتصادی، فکری و جسمی میکشاند، این است معنی لا اله الا الله که هم آنرا باید گفت و هم باید مطابق آن زیست. در این فرآیند تغییر باید ما نخست لا اله الا الله بگوییم و این کلمه را بزییم، اگر به کلمهی طیبه دقیق بنگریم نخست گفته میشود لا اله یعنی نیست هیچ معبودی که از آن پیروی شود (چه رأی اکثریت باشد، چه قانونهای زمینی باشد، چه رهبر باشد و چه نظام باشد) مگر الله (ج) که حاکم در زمین و آسمان است و نظام و حکومت باید مطابق اوامر الله (ج) بهحیث خلیفه عمل کند. همین است معنی خلافت اسلامیکه حاکمیت مطلق را از آن الله (ج) میداند و ما باید هم این کلمه را بگوییم و هم بزییم و دیگران را نیز بهسوی آن سوق دهیم و تحت همین بیرق متحد، منسجم و تربیتشده و بعد یکمشت واحد شده با استکبار جهانی و جاهلیت تصادم فزیکی داشته باشیم. نکتهی که باید در اذهان ما ازنخست جا بگیرد این است که با نه گفتن و ایستن در مقابل وضع موجود ما اعلانجنگ کردهایم، اعلانجنگ با وضع موجود، باکسانی که از وضع موجود نفع میبرند، با نظامهای که آنرا جاهلی میدانیم، ولی اگر اکنون این جنگ تصادم فزیکی نیست فقط به این خاطر است که ما وقت میخریم تا منسجم شویم، تربیت شویم، متحد شویم، پخته شویم و قابلیت این را داشته باشیم که خود را به سلطنت جم بزنیم. اگر با خلوص و ایمان ما این اعلانجنگ را کردیم و فعلاً که در مرحلهی نخست هستیم به این معنی نیست که تا آخر در همین مرحله میمانیم بلکه حتماً روز تصادم فزیکی فرامیرسد ولی قبل از آن باید به پختگی برسیم، چنانچه شیخ عبدالله عزام (رح) میفرمایند: تربیت اسلامی قبل از حمل سلاح یک ضرورت مبرم و حیاتی است، چون حمل سلاح نیازمند به قلب صادقی است که تحت مواظبت و مراقبت پروردگار باشد و نسبت به خالقش فروتن و خاشع. نیازمند دستهای است که با وضو باشد، تا انگشت را بر ماشه تفنگ محکم نماید و هرگز بهغیراز دشمنان خدا شلیک نکند. بدون شک حمل سلاح قبل از گذراندن دورهای بسنده از تربیت، جهاد را به باندهای مسلح تحویل میدهد. بله! قبل از مرحلهی تصادم باید لا اله گفته و زیسته شود و به الا الله رسیده شود. این بیهمتی و بیغیرتی نیست و نه معاذ الله اصحاب پیامبر (ص) بیهمت بودندکه تا به پختگی نرسیدند جنگ نکردند بلکه این صبر استراتژیک است و طی نمودن این مرحله موفقیت را ضمانت میکند.
با داشتن چنین دیدی میتوان همه باهم بهسوی تغییر جهانی حرکت کنیم، یکی در بخش عقیده تربیت میشود و تربیت میکند، یکی نظر به درایت خویش در مقابل هجوم فرهنگی کار میکند، یکی هم در بخش فکر سازی اسلامی، دیگری در تربیت جنگی، دیگری هم در بخش اقتصادی و دیگری پلانهای کوتاهمدت و درازمدت طرح میکند. همه باهم به فرآیند تغییر مثبت کمک میکنند و اگر اینهمه با یکدیگر هم بهعوض موضع گرفتن در مقابل یکدیگر در هم آهنگی باهم کار کنند میتوان فرآیند تغییر را سریعتر ساخت، بناءً باید همه کارکنیم و کوچکترین کار مثبت ما کمکی به فرآیند تغییر است.
به امید اینکه همه کوشش کنیم خویشتن را به پختگی (ایمان قوی، علم اسلامی، تعهد و…) برسانیم و برادران و خواهران را نیز تشویق کنیم تا فرآیند تغییر هر چه بیشتر سریعتر شده و بهزودی جهان اسلام یکبار دیگر رهبر جهانی شده و ذلت ما به عزت مبدل شود.
منابع:
- Bayaan Tablis al-Qutubiyyah: The Tamimi Scandal; Part 2: The new world order; p 5
- ابن عبد البرِّ ؛ التمهيد؛ (٢٣/ ١٠)، ابن رشد؛ البيان والتحصي» (١٨/ ٣٢٧)، شيخ الإسلام ابن تيمية؛ اقتضاء الصراط المستقيم؛ (2/ 762، 763 – ط مكتبة الرشد)
- علامه اقبال لاهوری؛ زبور عجم؛ با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن
- سورۀ النساء؛ آیه 77؛ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ