افغانستان جایی است که تأثیرگذاران (رهبران) تاریخ معاصر در آن با استفادهی قدرت خو گرفتهاند و همیشه قدرت را در مقابل خویش دیدهاند. کسانیکه باقدرت خو میگیرند، زمانیکه قدرت را در مقابل خویش میبینند به تصامیم بحرانزا و ویرانگر دست مییازند. ما شاهدیم که چگونه این خو گرفتگان به قدرت با تصامیم مخرب خویش، جامعهی را که در جغرافیای به نام افغانستان زیست دارد، پارچهپارچه ساخته و بهسوی بدبختی و فلاکت کشانیده و میکشانند. امتداد جنگها بر سر قدرت درگذشته و اکنون سبب بهوجود آمدن جامعهی شده است که مردم آن به نام قوم، سمت، زبان و مذهب دست به شمشیر مقابل یکدیگر ایستاده، تشنهی خون یکدیگر بوده و یا حداقل بدخواه یکدیگرند. علم که جای خود را در جوامع باثبات و بهسوی پیشرفت بازکرده و در جوامع که تأثیر آن در زندگی مادی و معنوی مردم محسوس باشد به تکامل میپردازد از جامعهی بیثبات ما که داشتن و نداشتن علم تغییر چندانی در زندگی مردم نمیآورد رخت بربسته است و جهالت سایهی تاریک خویش را گسترانیده و میگستراند. از جامعهی که علم رخت بربندد، مردم آن مجبور میشوند به ناکسان پناه برده و این ناکسان از مردم برای منافع خویش استفاده میکنند؛ امروز افغانها بنام دین، به نام مذهب، به نام قوم و به نام زبان مورد سوءاستفاده قرارگرفته و سبب بحران و بیثباتی در جامعه میشوند و هیچکس از گزند این بیثباتی در امان نیست. پیشرفت و ترقی که اکثراً موازی باثبات درحرکتاند از جوامع بیثبات فرار میکند و ما میبینیم که ما بهحیث یک جامعه در طول تاریخ نزدیک گذشته چگونه بهسوی ضد پیشرفت سریع حرکت میکنیم. چنین جوامع تشنهی تغییر میباشند، اما با تأسف اکثراً فریب شعارهای تغییر را میخورند، گاهی به نام تغییر به رهبران فاسد میگرایند و گاهی هم به قوتهای خارجی که برای سوءاستفاده به این جوامع سرازیر میشوند و ما امروز شاهد شکار شدن خویش بهدست استفاده جویان هستیم. بهطور خلاصه اگر بُعدهای مختلف جامعهی افغانستان را بنگریم، چشمهای ما ناامیدانه یک جامعهی را میبیند که در بدترین حالت به سر برده و به مسیر بحران درحرکت است. بادید مقطعی تنها چنین نتیجهگیری بهدست میآید، اما اگر دید خویش را در بُعد زمان فراختر سازیم و به گذشته نگریسته و آینده را پیشبینی کنیم، میتوان روزنههای امید و فرصتهای طلایی را برای این جامعه دید. من بعضی از روزنههای امید را که این برهه از تاریخ را بهترین برههی تاریخ میسازد قرار ذیل میبینم.
با سفر به گذشته در بعد زمان و بررسی تاریخ تمدنها و امپراتوریها درمییابیم که کسانیکه به ساختن تمدنها و امپراتوری فائق آمدهاند، حالت رقتبار، بحرانی و بیثباتتر و یا مشابه به حالت کنونی افغانستان داشتهاند. نخست میرویم به تمدن بنی اسرائیلی که داوود و سلیمان (علیهمالسلام) با ساختن دولت جهانی به مرکزیت بیتالمقدس تمدن بزرگ جهانی ساختند. بنیاسرائیل که به ساختن تمدنی فائق آمدند که قبل از میلاد قصرهای شیشهای میساختند کسانی بودندکه سالهای متمادی در بردگی فرعونیان تعذیب میشدند و پسازآن چهل سال سرگردانی وزندگی بدوی را در صحرای سینا پشت سر گذشتاندند. اگر به تمدن بزرگ روم بنگریم که طولانیترین تمدن شناختهشده نیز میباشد، درمییابیم که این تمدن را آتنیهای که از ویرانی شهر خویش رنج میبردند و رومیانی که حالت بدتر از مردم افغانستان امروز داشتند، بهوجود آوردند. بعد بیاییم به تمدن شکوفای اسلام؛ این تمدن توسط عربهای بهوجود آمد که به بیسوادان مشهور بودند، انواع جهالت و خونریزی در میانشان رواج داشت، بویی از تمدن نبرده بودند و نوزادان دختر خویش را زندهبهگور میکردند. به تمدن مدرن غربی امروز بنگریم که بنیاد آن توسط مردمی آنسوی آلپ که در زمان امپراتوری روم به بربرها و مردم کم فرهنگ مشهور بودند و جنگها و جهالت چند صدساله را سپری کردند بهوجود آمد و در آخر امپراتوری عثمانی را ببینیم که توسط ترکان بادیهنشین، کسانیکه در خیمهها زندگی به سر میکردند و از زندگی متمدن دور بودند بهوجود آمد. همچنین با بررسی سایر تمدنها و امپراتوریها درمییابیم که این تمدنها و امپراتوریها توسط کسانی بهوجود آمده است که سالها باحالت رقتبار خویش مبارزه کرده وبالآخره مجبور شدهاند با یک واکنش درست، تمام چالشها و مشکلات را به یکبارگی از جوامع خویش دور افگنند که منتج به ساختن امپراتوری و تمدن شدهاند، چنانچه توینبی نتیجه میگیرد: هرچه دشواری بیشتر بوده به همان نسبت هم انگیزه (برای تمدن سازی و تغییر مثبت) افزونتر بوده است. (توینبی؛ ج 1؛ ص 148) الله عزوجل فرمودهاند: ” ( :-ترجمه: و بهراستی بهسوی امتهایی پیش از تو {پیامبرانی} فرستادیم. پس آنان را به رنج و سختیها گرفتار ساختیم تا تضرع {و خاکساری} کنند”. اگر به تاریخ پیامبران بنگریم، پیامبران زمانی فرستادهشدهاند که کاروان تاریخی بشر راه انحطاط و جهالت را بهپیش گرفتهاند و پیامبران در این حالت کاروان را بهسوی راه درست و روشنی و تمدن سوق دادهاند. در چنین حالت الله عزوجل سختیها و رنجها را فرستاده است تا مردم بهسوی واکنش در مقابل چالشها و رنجها سوق داده شوند و راه درست را انتخاب کنند، مگر شقیترین مردم که مستحق عذاب شدهاند. باختم نبوت دین کامل شده است و نعمت الهی به اتمام رسیده است، پس در صورت انحطاط و گمراه شدن کاروان جامعه، آن جامعه باید با استفاده از دین کامل خودش را از گمراهی بکشد. این سختی و رنجها در جامعهی افغانستان میتواند هشداری از سوی الله عزوجل باشد تا متوجه خویشتن شده و بهسوی راه راست رفته و کاروان جامعهی خویش را از گمراهی و فنا شدن نجات دهیم.
شاخص دیگری که در اکثریت تمدن سازان و امپراتوری سازان مشترک است، در سرحد قرار گرفتن میان قدرتها و یا در مرز قرار گرفتن با یک قدرت یا یک تمدن است که نتوانسته است بهصورت متداوم آنها را مغلوب خویش سازد. کسانیکه تمدن اسلام را ساختند عربهای بودندکه در سرحد میان امپراتوری روم شرقی (بایزنتاین) و امپراتوری فارس قرار داشتند و به نظر این امپراتوریها عرب مردم بربر به شمار میرفتند. غربیان که تمدن مدرن غربی امروزه را بهوجود آوردند (فرانکها، گوتها و غیره اقوام بربر آنزمان) همواره با تمدن بزرگ روم دستوپنجه نرم کرده و در مرز با این تمدن قرار داشتند. عثمانیها کسانی بودندکه از یکسو موردحملهی صلیبیها بودند و از سوی دیگر موردحمله مغولهای چنگیزی. افغانستان بالغ از یک قرن میشود که در این نوع مرز با تمدنها و امپراتوریها قرارگرفته است. زمانیکه استعمارگری بریتانیا در هند مستقر شد، افغانستان در مرز با این قدرت استعماری قرار گرفت و اگرچه بارها خواست تا افغانستان را توسط استعمار غربی سازد، کامیاب نشدد. پسازآن مرز میان کمونیستهای شرقی و غربیها و غربی شدهها بود. روسها نیز خواستند با اشغال به کمونیست سازی این جامعه بپردازند اما موفق نشدند. پسازاین ناکامیها متفکر غربی (Arnold Toynbee) بر علاوهی اینکه افغانستان را همان مرز مشکل آفرین برای تمدن غربی دانست برای موفقیت غرب پیشنهاد کرد که: ” موفقیت در افغانستان با غربگرایی داوطلبانهی خود افغانستان میسر خواهد شد. اگر این تلاش در افغانستان منجر به توفیق شود بالاثر آن دستههای جنگجو میان دو آتش قرار میگیرد و لاجرم آنرا غیرقابلدفاع میکند”. (توینبی؛ ج 1؛ ص 599) غرب با آمدن به افغانستان پولهای زیادی برای غربی سازی افغانها مصرف نمود و به مصرف میرساند، اما خوشبختانه این بار نیز واکنش این جامعه در مقابل غربی شدن منفی بوده و افغانستان موقعیت خویش را بهحیث مرز، باوجود پایگاههای نظامی غربی حفظ کرده است و خاری چشمی بزرگ برای تمدن مدرن غربی به شمار آمده و فرصت طلایی برای بنا نهادن تمدن در جهان پسا تمدن غربی را بهدست دارد.
تمدنها را معمولاً مردم دلاور و کسانی بهوجود آوردهاند که حس آزاده خواهی در آنها از بین نرفته باشد. در برههی تاریخی که ما زندگی میکنیم، تمدن مدرن غربی بهسرعت به سوی اضمحلال درحرکت است (مراجعه شود به نظریات اشپیگلر آلمانی، توینبی انگلیسی، نوم چومسکی و نومی اورسکس و اریک کانوی). هرزمانی که یک تمدن در حال اضمحلال بوده، تمدنی دیگری سر برافراشته است و این تمدن را کسانی بهوجود آوردهاند که حس آزاده خواهی و دلاوری در آنها نمرده است. در جوامع که تمدن مدرن غربی بهشکل کامل آن چیره شده است، روح فرمانبری و انقیاد در آن مردم خوگیر شده است. روح انقیاد و فرمانبری در جوامع امروزی از روزگار نخست زندگی در مکاتب تدریس میشود چنانچه جان گتو مینویسد: ” حقیقت این است که مکاتب چیزی جز اینکه چگونه تابع فرمانها باشیم نمیآموزد.” (Gatto; p 21) ابنخلدون در این مورد مینویسد: ” ممارست دائم شهریان در پیروی از فرمانها موجب تباهی سرسختی و دلاوری ایشان میشود و حس سربلندی را از ایشان میزداید. از تجاوزاتی که به حقوق ایشان میشود نمیتوانند دفاع کنند.” (ابنخلدون؛ ج 1؛ ص 236-237) برای نمونهی تاریخی این گفتهها به تاریخ بنی اسرائیل مراجعه میکنیم. در داستان بنی اسرائیل، مردمی را میبینیم که با خوگیر شدن به روح فرمانبری در زمان بردگی فرعون روح دلاوری و آزادیخواهی ایشان از بین رفته است، بناءً پس از دیدن معجزات بزرگ، زمانیکه موسی (علیه سلام) از آنها خواهش میکند تا به جهاد بروند، میترسند و با جبون صفتی و ترس مآبی از جهاد سرباز میزنند. پسازآن الله سبحانه و تعالی چهل سال (مدت تقریبی تغییر یک نسل) آنها را در صحرای سینا میگذارد تا نسل جدید با خوی دلاوری و آزاده خواهی در زندگی صحرایی از آنها پدید آید و همین نسل جدید بنیاد تمدن بنیاسرائیل را در فلسطین بنیان مینهند. اکنون در سراسر جوامع که تمدن مدرن غربی باروح ترویج بردهسازی اعوام چیره شده است میبینیم که چطور مردم حتی در مقابل تجاوز به حقوق خویش (سرمایه زدایی، آزادیهای فردی، و تحت حاکمیت قرار گرفتن اقلیت کوچک) خاموشاند و یا فقط با صداهای میانتهی عکسالعمل نشان میدهند، اما در افغانستان روح دلاوری و شجاعت هنوز زنده است.
تمدن جهانی بعدی، بدون سایهی شک، تمدن اسلامی است زیرا بدیلی دگری وجود ندارد و اگر قرار باشد افغانها تمدنی را پایهگذاری کنند بالاثر مسلمان بودن اکثریت مطلق مردم افغانستان تمدن اسلامی خواهد بود. برای دیدن یک فرصت الهی به کلام الهی مراجعه میکنیم ک الله سبحانِ و تعالی میفرماید: ” اگر شما (از فرمانها خدا سرپیچی کنید و) روی برتابید، مردمانی دیگری را جایگزین شما میگرداند (و این مأموریت را به گروهی دگری میسپارد) که مانند شما نخواهد بود”. (تفسیر نور) تمدن اسلام توسط عربها به شکوفایی رسید. امویها نخست قدرت را بهدست داشتند اما بهزودی از فرمانها رو برتابیدند چنانچه مؤرخ مشهور مصری مینویسد: ” بعضی از خلفای اموی به عیاشی و خوشگذرانی راغب بودند و این کار در انقراض دولت اموی اثر داشت” (حسن؛ ج 1؛ ص 430) پسازآن مأموریت به عباسیان رسید، “تا در اواخر ایام که ستم رواج گرفت و کار بشورید و دولت از دست برفت.” (حسن؛ ج 2؛ ص 42) چون عربها از فرمانها سرپیچی کردند و راه عیاشی و ستمپیشه کردند، الله سبحانه و تعالی مأموریت را به ترکان سپرد و ترکان عثمانی برای پنج قرن سردمدار تمدن اسلام بودند. ترکان عثمانی نیز به سبب ظلم و ستم در اواخر منقرض شدند. اکنونکه عربها و ترکها نوبت مأموریت خویش را سپری کردهاند بهترین فرصت است برای مردم افغانستان تا این مسئولیت را بگیرند.
با مدنظر گرفتن این فرصتها، شرم باد نسل فعلی افغانستان را اگرچند نسل بعد از امروز کسی کتاب تاریخ جهان بهدست داشته باشد و در آن نامی از تمدن بزرگی که بنیانگذار آن افغانها باشد نبیند.
خواستم بعضی از چه باید کرد ها را بنویسم اما منصرف شدم چون کسانی که قرار است تمدن بسازند باید راه پیش روی خویش را نیز بتوانند ببینند.
به امید بیداری!
منابع:
قرآن کریم
تفسیر نور
آرنولد توینبی؛ تلخیص: دیوید چرچیل سامرول؛ مترجم: محمد حسین آریا؛ بررسی تاریخ (1393)
John Taylor Gatto; Dumbing US Down (2005)
عبدالرحمن ابرن خلدون؛ مترجم؛ محمد پروین گنابادی؛ مقدمه (1375)
حسن ابراهیم حسن؛ مترجم: ابوالقاسم پاینده؛ تاریخ سیاسی اسلام (1366)